سیبهلغتنامه دهخداسیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مأخوذاز ترکی ... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث ) (آنندراج ). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیبا شود. || گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی ، چنانکه بعدها لخلخله ٔ عنبرین ب
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش ِ ب َ ] (ع اِ)مقدار سیری از طعام . (از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مناسبدیکشنری فارسی به عربیاسکان , تکيف , صحيح , کافي , مادة , متکيف , متنوع , معتدل , ملائم , مناسب , وسيلة , يصبح
زحیفلغتنامه دهخدازحیف . [ زُ ح َ ] (اِخ ) چاهی است . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). آبیست واقع در بین ضریه و باختر. و آن را بئر زحیف گویند. راجز گوید : نحن صبحنا قبل من یصبح یوم زحیف والاعادی جنح کتائباً فیها جنودتلمح .اصمعی گوید، زحیف آبی است . (از م