پاتیللغتنامه دهخداپاتیل . (اِ) ظرف بزرگ مسین و جز آن که دهانه ٔآن فراختر از شکم است و در آن چغندر و آشهای بزرگ وفرنی و امثال آن پزند. پاتیله . تیان . طنجیر. لوید. و رجوع به پاتیله و پاتله شود. || (در حمام ) ظرف بزرگ مسین با دهانه ٔ فراخ که زیر خزانه گذارند و از بن آن آتش کنند تا آب خزانه گرم ش
پاتیلفرهنگ فارسی عمیددیگ دهانفراخ معمولاً از جنس مس.⟨ پاتیل شدن: (مصدر لازم) ‹پاتیلی شدن› [عامیانه، مجاز] مستِ مست شدن و از پا درآمدن.
پاتیلladleواژههای مصوب فرهنگستانظرفی با پوشش نسوز که فلز مذاب از کوره در آن ریخته و بهوسیلۀ آن به قالبها منتقل شود
خوستatollواژههای مصوب فرهنگستانآبسنگهای مرجانی حلقوی که بر روی برجستگیهای آتشفشانی در آبهای آزاد گرم رشد میکنند و غالباً در میان خود کولاب (lagoon) ایجاد میکنند
حثیللغتنامه دهخداحثیل . [ ح ِ ی َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. || (اِ) نوعی از درخت کوهی . ج ، حثائل . || مرد کاهل . || کودک بدخوار تبه حال . (منتهی الارب ).
حتللغتنامه دهخداحتل . [ح َ / ح ِ ] (ع اِ) عطا. || بلایه از هر چیزی . || مانند. همتا. حاتل . (منتهی الارب ).
پاتیلچهلغتنامه دهخداپاتیلچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پاتیل خرد. تیانچه : و از آنجا در پاتیلچه ٔ صحت عزم افکن و آب حیا و شرم بر او ریز. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || روغن مقدس ، و آن ترکیب مطبوخی است که از چند چیز بهم آمیخته ترتیب دهند.
پاتیلهلغتنامه دهخداپاتیله . [ ل َ/ ل ِ ] (اِ) طنجیره . (فرهنگ اسدی ). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه . فاثور. (منتهی الارب ). طنجره . (اوبهی ). طنجیر. تیان . پاتله . هیطله . دیگ حلواپزان : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتی
پاتیلیفرهنگ فارسی معین( اِ.) در اصطلاح قلمکار سازان جوشاندن پارچة قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد.
پاتیلچهلغتنامه دهخداپاتیلچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پاتیل خرد. تیانچه : و از آنجا در پاتیلچه ٔ صحت عزم افکن و آب حیا و شرم بر او ریز. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || روغن مقدس ، و آن ترکیب مطبوخی است که از چند چیز بهم آمیخته ترتیب دهند.
پاتیلهلغتنامه دهخداپاتیله . [ ل َ/ ل ِ ] (اِ) طنجیره . (فرهنگ اسدی ). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه . فاثور. (منتهی الارب ). طنجره . (اوبهی ). طنجیر. تیان . پاتله . هیطله . دیگ حلواپزان : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتی