پادلغتنامه دهخداپاد. (اِ) پاس . || نگاهبان . پاسبان . || پائیدن . دوام . ثبات . (برهان ). || سامان و دارندگی . || بزرگ و عمده . (برهان ). و باز صاحب برهان گوید پادشاه مرکب از این کلمه و شاه است . || تخت . اورنگ . (برهان ). پات .سریر. || شستن و پاک کردن . (جهانگیری ).
هت هتلغتنامه دهخداهت هت . [ هََ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتررا بر آب زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صوتی است که بدان شتر را به سوی آب رانند. (اقرب الموارد). اذا وقف البعیر علی الردهة فلاتقل له هت هت ، مثلی است که برای ترک اصرار در پند و اندرز در مورد کسی که هوش وی آشکار
پادزهرلغتنامه دهخداپادزهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ)مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق . تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره ٔ جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر؛ حجرالحیة :
پادزهرلغتنامه دهخداپادزهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ)مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق . تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره ٔ جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر؛ حجرالحیة :
پاداش دهندهلغتنامه دهخداپاداش دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دَیّان . (مهذب الاسماء). آنکه پاداش دهد. جزادهنده . مکافات کننده .
پادوسانیدنلغتنامه دهخداپادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) وادوسانیدن . فادوسانیدن . لَطّ. (تاج المصادر بیهقی ). الزاق . الصاق . چسبانیدن .
زرتشت آذرپادلغتنامه دهخدازرتشت آذرپاد. [ زَ ت ُ ذَ ] (اِخ ) موبدان موبد در زمان ساسانیان و پسر آذرپاد مهراسپندان است که غالب تاریخ نویسان قدیم او را با زرتشت ، مؤسس مزدیسنا اشتباه کرده اند. رجوع به خرده اوستا ص 35، 36 و <span class=
ارنس پادلغتنامه دهخداارنس پاد. [ اُ ن ُ ] (اِخ ) از نامهای پارتی ایرانی . (ایران باستان ص 2196). از جمله نام والی بین النهرین بزمان اشک هیجدهم اردوان سوم که طرفدار تیرداد گردید. (ایران باستان ص 2403).
تخمسپادلغتنامه دهخداتخمسپاد. [ ت َ م َ دَ ] (اِخ ) یکی از سرداران داریوش اول که در کتیبه ٔ بیستون بند چهاردهم نام وی آمده است : مردی چیترتخم نام ساگارتی به من یاغی شد و به مردم گفت من شاه ساگارت و از دودمان هووخشتر هستم . فوراً من لشکری از پارسیها و مادیها بقصداو فرستادم . مردی تخمسپادَ نام را ک