پادارلغتنامه دهخداپادار. (نف مرکب ) آنکه پای دارد. پایور. مقابل بی پا. || معتبر. بااعتبار. توانگر. که مفلس نیست . که پول نزد او سوخت نشود. || پادار در دوستی ؛ باوفا. وفی ّ. || اسب جلد و تند و تیز. || همیشه . باقی . برقرار. (برهان ). || (اِ مرکب ) چوب دستی بزرگ . چماق . عمود. || نام روز بیستم ا
پادارفرهنگ فارسی عمید۱. برقرار.۲. ثابت؛ پابرجا۳. پاینده؛ باقی.⟨ پادار شدن: (مصدر لازم) [مجاز] پابرجا شدن؛ استوار شدن.⟨ پادار کردن: (مصدر متعدی) [مجاز]۱. برقرار کردن.۲. پابرجا کردن.۳. (حسابداری) تٲمین اعتبار برای هزینهای.
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح َ رِ ] (ع اِ فعل ) پرهیز کن ! (دهار). بپرهیز! بترس ! الحذر! - حَذارِ حَذارِ ؛ تأکید است در حث به پرهیز.
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ِ ] (ع مص ) ترسیدن . (غیاث ). حذر کردن . پرهیز کردن . || محاذرة. با یکدیگر تخویف نمودن .
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ُ ] (اِخ ) پدر ربیعةبن حذار است که جوانمردی بوده است . || (ذو...) از قبیله ٔ الهان بن مالک است . (منتهی الارب ).
هاداران پادارانلغتنامه دهخداهاداران پاداران . (اِ مرکب ، ازاتباع ) ترت و پرت . چرند و پرند. (یادداشت مؤلف ).