پادرافرهنگ نامها(تلفظ: pādrā) [پاد به معنی سرزمین و ' را ' (در اوستایی) به معنی شکوه و درخشش و روشنایی است] ، در مجموع سرزمین باشکوه .
عَذاراAdharaواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ اپسیلون کلب اکبر با قدر 1/5 که غول درخشانی از ردۀ ب2 به فاصلۀ 570 سال نوری از زمین است متـ . اپسیلون کلب اکبر Epsilon Canis Majoris
جلورفتheadreachواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مسافتی که شناور پس از خاموش کردن موتورهای اصلی یا فرمان تمامبهعقب تا توقف کامل طی میکند
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه ٔ فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است . داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803 - 819 آمده
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل . || زمین نشیب .
حضراءلغتنامه دهخداحضراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بیشی گیرد و بی باکی کند در خوردن و نوشیدن . (از منتهی الارب ).
پادرازفرهنگ فارسی عمیدمرغی ماهیخوار با پرهای سرخ کمرنگ و پاهای دراز و منقار بلند که بیشتر در مصر پیدا میشود و در کنار آبها و باتلاقها بهسر میبرد.
پادرازفرهنگ فارسی عمیدمرغی ماهیخوار با پرهای سرخ کمرنگ و پاهای دراز و منقار بلند که بیشتر در مصر پیدا میشود و در کنار آبها و باتلاقها بهسر میبرد.
پادرازیفرهنگ فارسی معین( ~.) 1 - (حامص .) دراز بودن پا. 2 - تجاوز از حد خود. 3 - (اِمر.) نوعی نان شیرینی مشبک .