پادشاهیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به پادشاه.۲. (سیاسی) سلطنتی.۳. (اسم) سمَت پادشاه.۴. (حاصل مصدر) شاهی؛ سلطنت.
پادشاهیلغتنامه دهخداپادشاهی . [ دْ / دِ ] (حامص ) سلطنت . ملکت . (دهار). ملک . اِمارت . ولایت . (مهذب الاسماء). شاهی . سمت پادشاه : و پسران لیث که پادشاهی بگرفتند از آنجا [ از شهر قرنی ] بودند. (حدود العالم ).همی گشت گرد جهان سر بسر<b
پادشاهیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ په . ] 1 - (حامص .) سلطنت ، ملکت . 2 - ( اِ.) مملکت ، قلمرو. 3 - مدت سلطنت . 4 - تسلط ، چیرگی .
پادشاهفرهنگ فارسی عمید۱. فرمانروای مقتدر و صاحب تاجوتخت؛ سلطان؛ ملک؛ شهریار؛ خدیو؛ خسرو؛ کشورْخدا؛ کیهانخدیو.۲. [قدیمی، مجاز] مسلط.
پادشاهلغتنامه دهخداپادشاه . [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ) از اصل پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه ، خدیو و فرمانروا . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه و پتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نام
پادشاهی ۲monarchy, kingshipواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن ریاست کشور، معمولاً بهصورت موروثی، در دست یک نفر با عنوان شاه یا ملکه است متـ . سلطنت
پادشاهی ۳monarchic/ monarchicalواژههای مصوب فرهنگستانمربوط به پادشاه یا پادشاهی متـ . پادشاهانه، سلطنتی
پادشاهی راندنلغتنامه دهخداپادشاهی راندن . [ دْ / دِ دَ ] (مص مرکب ) سلطنت کردن : و چون او را وفات آمد دارا هنوز نزاده بود و مادرش پادشاهی میراند. (ابن بلخی ).
پادشاهی راندنلغتنامه دهخداپادشاهی راندن . [ دْ / دِ دَ ] (مص مرکب ) سلطنت کردن : و چون او را وفات آمد دارا هنوز نزاده بود و مادرش پادشاهی میراند. (ابن بلخی ).
پادشاهی ۲monarchy, kingshipواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن ریاست کشور، معمولاً بهصورت موروثی، در دست یک نفر با عنوان شاه یا ملکه است متـ . سلطنت
پادشاهی ۳monarchic/ monarchicalواژههای مصوب فرهنگستانمربوط به پادشاه یا پادشاهی متـ . پادشاهانه، سلطنتی