پاده بانلغتنامه دهخداپاده بان . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گله بان . شبان . چوپان . || پاسبان . نگاهبان .
حدهلغتنامه دهخداحده . [ ح َدْ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز است . در 8هزارگزی شمال خاوری اهواز و 3هزارگزی خاوری راه آهن کنار کارون واقع است . جلگه و گرمسیر است . <span class="hl" di
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح َدْ دَ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن از حَبّیة و آن از اعمال حب ّ است . (معجم البلدان ). در قضاء حبیه از سنجاق عسیر. (قاموس الاعلام ترکی ). || نام منزلی میان جده و مکه و آن وادیی است دارای حصن و نخلستان و آب جاری و قدما آنرا حَدّاء می گفتند. (معجم البلدان ). رجوع به حَ
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) (از «وح د») حِدَت . تنهائی . تنها بودن . یگانه بودن . یگانه شدن . (تاج المصادر). وحدت . و از آن است : علیحدة. یکتا و تنها ماندن . (منتهی الارب ). فعله من ذات حدته و علی ذات حدته و من ذی حدته ؛ یعنی از رای و دانش خود کرد آنرا. یقال : اعطِ کل واحد منهم ع
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) حد بر کسی راندن . || از کاری بازداشتن . (زوزنی ). || (اِ) سنگی که بر آب فرونرود. (نزهة القلوب خطی ).
چوپانلغتنامه دهخداچوپان . (ص ، اِ) همریشه ٔ شبان در پهلوی شوپان در جغتایی کوپان (با واو مجهول ) و چوبان (با واو مجهول و باء). (حواشی برهان چ معین ). نگهبان گوسفندان و گاوان . کسی که نگاهبان گوسفندان است . نامهای دیگرش گله بان و شبان است . مؤلف سراج اللغات احتمال غالب به ترکی بودن این کلمه داد
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش ُ / ش َ ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبا
پادهلغتنامه دهخداپاده . [ دَ / دِ ] (اِ) گله ٔ خر و گاو. (برهان ) : ماده گاوان پاده اش هر یک شاه پرور بود چو پرمایون . فرالاوی .به غور چون تو بود پاده ای به یک من آردبه هند چون تو بود یک رمه به
پادهلغتنامه دهخداپاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است به چهار فرسنگ ونیمی شمال و مغرب کازرون . || موضعی است به جنوب غربی سمنان .
پادهفرهنگ فارسی عمید۱. گله؛ رمه؛ گلۀ گاو و خر: ◻︎ مادهگاوان پادهاش هریک / شاهپرور بُوَد چو برمایون (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).۲. چراگاه.۳. چوبدستی ستبر.
پادهلغتنامه دهخداپاده . [ دَ / دِ ] (اِ) گله ٔ خر و گاو. (برهان ) : ماده گاوان پاده اش هر یک شاه پرور بود چو پرمایون . فرالاوی .به غور چون تو بود پاده ای به یک من آردبه هند چون تو بود یک رمه به
پادهلغتنامه دهخداپاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است به چهار فرسنگ ونیمی شمال و مغرب کازرون . || موضعی است به جنوب غربی سمنان .
پادهفرهنگ فارسی عمید۱. گله؛ رمه؛ گلۀ گاو و خر: ◻︎ مادهگاوان پادهاش هریک / شاهپرور بُوَد چو برمایون (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).۲. چراگاه.۳. چوبدستی ستبر.