پاراففرهنگ فارسی معین[ فر. ] ( اِ.) امضای اختصاری ، امضاء (در اصطلاح سیاسی و بانکی معمول است ) ، پیش امضا (فره ) .
حرافلغتنامه دهخداحراف . [ ح َرْ را ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان . طلیق اللسان . فصیح . گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده .
حرافیلغتنامه دهخداحرافی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن عبداﷲبن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس . عارف و ادیب بود و در 1034 هَ . ق . درگذشت . او راست : تحفةالاخوان در احوال شیخ رضوان . (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl" dir="
پارافینفرهنگ فارسی عمیدجسمی موممانند، سفید و نیمشفاف، بیبو، و بیطعم که از روغنهای سنگین نفت بهدست میآید و در ساختن برخی از داروها، لوازم آرایشی و شمعسازی به کار میرود.
پارافینفرهنگ فارسی معین[ فر. ] ( اِ.)جسمی است جامد و سفید که از سرد کردن ناگهانی روغن های سنگین به دست می آید. در شمع سازی و تهیة ورنی ها استعمال می شود. پارافین مایع در پزشکی به عنوان مسهل به کار می رود.
پارافینفرهنگ فارسی عمیدجسمی موممانند، سفید و نیمشفاف، بیبو، و بیطعم که از روغنهای سنگین نفت بهدست میآید و در ساختن برخی از داروها، لوازم آرایشی و شمعسازی به کار میرود.