پاسارلغتنامه دهخداپاسار. (اِ مرکب ) (از پای و سار مرادف مانا و مان و معنی ترکیبیه بپاگذاشته شده . رشیدی ). تیپا. لگد. (برهان ). || در اصطلاح نجاران ، تخته هائی که میان تُنُکه هافاصله شود. و نیز تخته ٔ زبرین و زیرین مِصراع . چوبهای قطورتر که در دو طرف فوق و تحت و میان هر دو تُنُکه ٔ افقی بکار ب
پاسارلغتنامه دهخداپاسار. (اِخ ) رودی به شمال شرقی آلمان (ایالت پروس شرقی ) و آن از نجد باتلاقی هوکرلاند سرچشمه میگیرد و بجانب شمال جاری است و برونشبرگ را مشروب سازد و به خلیج فریشس هاف ریزد. طول آن 120 هزارگز است .
پاسارلغتنامه دهخداپاسار. [ رُ ] (اِخ ) دماغه ای به جنوب شرقی صقلیه (سیسیل ). و امیرالبحر بینگ بسال 1718 م . با 1130 هَ . ق . اسپانیائیان را بدانجا هزیمت کرد.
پاسارفرهنگ فارسی عمید۱. لگد؛ پامال؛ پاسپار.۲. [قدیمی] تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در بهطور افقی کار میگذارد و تختههای نازک میانۀ در را به آنها وصل میکند.⟨ پاسار کردن: (مصدرمتعدی) پامال کردن؛ لگدکوب کردن.
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
پاسارگادلغتنامه دهخداپاسارگاد. (اِخ ) پازارگاد. پارساگد. شهر قدیم ایران . پایتخت کوروش بزرگ . در شمال شرقی تخت جمشید و شیراز. رجوع به پارساگد شود.
پاساروآنگلغتنامه دهخداپاساروآنگ . (اِخ ) شهری به جاوه به 670 هزارگزی جنوب شرقی باتاویا مرکز ایالتی دارای 110000 تن سکنه .
پاژخفرهنگ فارسی عمید۱. آزار؛ مالش: ◻︎ پاسار میکند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).۲. پامال.
پاسارگادلغتنامه دهخداپاسارگاد. (اِخ ) پازارگاد. پارساگد. شهر قدیم ایران . پایتخت کوروش بزرگ . در شمال شرقی تخت جمشید و شیراز. رجوع به پارساگد شود.
پاساروآنگلغتنامه دهخداپاساروآنگ . (اِخ ) شهری به جاوه به 670 هزارگزی جنوب شرقی باتاویا مرکز ایالتی دارای 110000 تن سکنه .