پاسخ سرایلغتنامه دهخداپاسخ سرای . [ س ُ س َ ] (نف مرکب ) جواب دهنده . پاسخ ده . پاسخ گوی . پاسخ گذار. جواب آورنده : نهاده بدو گوش پاسخ سرای پر اندیشه شد ز آن سخن رهنمای . فردوسی .فرستاده آمد همان رهنمای دل و گوش بیژن بپاسخ سرای .<br
پاسخلغتنامه دهخداپاسخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) (از: پات ، ضد. مقابل . و سخون ، گفتار.) جواب . مقابل پرسش . مقابل سؤال : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش به بیداری [ ظ: پیدائی ] میان مردمان . رودکی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).آهواز دام
پاسخ گذارلغتنامه دهخداپاسخ گذار. [ س ُ گ ُ ] (نف مرکب ) پاسخ سرای : همه نامداران پاسخ گذارزبان برگشادند بر شهریار.فردوسی .
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <
پاسخلغتنامه دهخداپاسخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) (از: پات ، ضد. مقابل . و سخون ، گفتار.) جواب . مقابل پرسش . مقابل سؤال : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش به بیداری [ ظ: پیدائی ] میان مردمان . رودکی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).آهواز دام
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزاده ٔ او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی . (برهان ) . شاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ) (اوبهی ). نام پادشاه پارس ، نبسه ٔ دخترین او را اردشیر بابک خواندندی . (شرفنامه ٔ
پاسخلغتنامه دهخداپاسخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) (از: پات ، ضد. مقابل . و سخون ، گفتار.) جواب . مقابل پرسش . مقابل سؤال : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش به بیداری [ ظ: پیدائی ] میان مردمان . رودکی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).آهواز دام
پاسخفرهنگ فارسی معین(سُ) [ په . ] ( اِ.) 1 - جواب . مق . سؤال . 2 - اطاعت . 3 - پذیرفتگی . 4 - کیفر، مکافات . 5 - عوض ، پاداش . 6 - تعبیر خواب ، گزارش رویا.
شکرپاسخلغتنامه دهخداشکرپاسخ . [ ش َ ک َ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سخنان نرم و شیرین در پاسخ میگوید. (ناظم الاطباء).
پاکیزه پاسخلغتنامه دهخداپاکیزه پاسخ . [ زَ / زِ س ُ ] (ص مرکب ) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بودکه دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
تلخ پاسخلغتنامه دهخداتلخ پاسخ . [ ت َس ُ ] (ص مرکب ) تلخ زبان . تلخ گفتار. (آنندراج ). کسی که جواب زشت و تلخ میدهد. (ناظم الاطباء) : گل کشمیریان شمشاد خلخ بت شیرین سواد تلخ پاسخ .زلالی (از آنندراج ).
پاسخلغتنامه دهخداپاسخ . [ س ُ ] (اِ مرکب ) (از: پات ، ضد. مقابل . و سخون ، گفتار.) جواب . مقابل پرسش . مقابل سؤال : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش به بیداری [ ظ: پیدائی ] میان مردمان . رودکی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).آهواز دام