حسورلغتنامه دهخداحسور. [ ح ُ ] (ع مص ) برکندن پوست چنانکه از شاخ . || مانده شدن . فروماندن . || برهنه شدن . || ربحه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). || آشکار شدن . || خیره شدن چشم از دیدن . فروماندن بینایی از دیدن دور. (غیاث اللغات ). کند شدن چشم ازمسافت دور. (تاج المصادر ب
حصورلغتنامه دهخداحصور. [ ح َ ] (اِخ ) لقب یوحنا المعمدان . (اقرب الموارد). لقب یحیی بن زکریا. (ترجمان عادل ). ان اﷲ یُبَشِّرُک بیحیی مصدقاً بکلمة من اﷲ و سیداً و حصوراً. (قرآن 39/3). چون از ازدواج خودداری میکرد.
حصورلغتنامه دهخداحصور. [ ح َ ] (ع ص ) تنگدل . بخیل . || ناقه ٔ تنگ سوراخ پستان . اشتر که سوراخ پستان بسته بود. (آنندراج ). || مردی که از آرامش با زنان پرهیز کند با قدرت . یا مرد بازداشته شده ٔ از آرامش با زنان ، یا آنکه به زن رغبت نکند. آنکه با وجود مردی به زن میل نکند. (غیاث ). آنکه گاهی با
حصورلغتنامه دهخداحصور. [ ح ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن . واقع در 11 هزارگزی باختر داران و یک هزارگزی شوسه ٔازنا به اصفهان . در دامنه ٔ کوه واقع است ، و با آب وهوای سردسیر. سکنه 610 تن . آب آن از چشمه
یک لولغتنامه دهخدایک لو. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) رشته ٔ فرد و یکتا و یگانه . (ناظم الاطباء). || ورق دارای یک خال در پاسور.
بانگگویش تهرانینوعی قمار. (انواع قمار با گنجفه)بانگ اردبیلی، شمند، ریم، حکم، پاسور،چِلِم، بیست و یک، تخته، سنگ، کم و زیاد، حک، بادخانه، مجازات
چارسربازلغتنامه دهخداچارسرباز. [ س َ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی آس و اصطلاحی در بازی ورق . چار سرباز در قمار آس . چارصورت سرباز در ورق بازی . چار سرباز در بازی پاسور چار ورق که بر هر یک صورتی بنام سرباز نقش شده است .