پاشالغتنامه دهخداپاشا. (اِ) (مأخوذ از کلمه ٔ پادشاه ) و در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه ٔ پاشائی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است . || لقبی از القاب آن مملکت . و نیز بمعنی آقا و خواجه و سید مستعمل است .
پاشالغتنامه دهخداپاشا. (اِخ ) رودخانه ای به شمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی . و آن بشاخه هائی تقسیم میشود و بعض این شاخه ها به رودخانه ٔ سویر که ازواردات دریاچه ٔ لادگا است فرومیریزد و بعض دیگر بخود آن دریاچه . طول این رودخانه 213 هزارگز است و از جنگلهای بز
پاشافرهنگ فارسی عمیددر امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده میشد و از القاب رسمی بود.
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
آتش هجومیassault fireواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتش که سربازان حملهکننده در هنگام نزدیک شدن به دشمن اجرا میکنند
پاشالیکلغتنامه دهخداپاشالیک . (ترکی ، اِ مرکب ) (از پادشاه و لیک ، ادات نسبت در ترکی ) قلمرو فرمانروائی پاشا و آنرا ولایت نیز نامند. ایالتی که تحت حکومت یک پاشاست .
پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (اِخ ) قریه ای از هرات و از آنجاست ابوعبید احمدبن محمدبن ابی عبید مؤدّب هروی پاشانی و آنرا فاشان نیز گویند.
پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (نف ، ق ) در حال پاشیدن : همی پای کوبنده بر فرش چین ز سر مشک پاشان گل از آستین .اسدی .
پاشایکیدلغتنامه دهخداپاشایکید. (اِخ ) ناحیه ای است در سنجاق گالی پولی در ولایت ادرنه در 15 هزارگزی شمال کشان مرکب از پنج قریه .
دال طبانلغتنامه دهخدادال طبان . [ ] (اِخ ) مصطفی پاشا. رجوع به مصطفی پاشا و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
پاشالیکلغتنامه دهخداپاشالیک . (ترکی ، اِ مرکب ) (از پادشاه و لیک ، ادات نسبت در ترکی ) قلمرو فرمانروائی پاشا و آنرا ولایت نیز نامند. ایالتی که تحت حکومت یک پاشاست .
پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (اِخ ) قریه ای از هرات و از آنجاست ابوعبید احمدبن محمدبن ابی عبید مؤدّب هروی پاشانی و آنرا فاشان نیز گویند.
پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (نف ، ق ) در حال پاشیدن : همی پای کوبنده بر فرش چین ز سر مشک پاشان گل از آستین .اسدی .
داماد ابراهیم پاشالغتنامه دهخداداماد ابراهیم پاشا. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد احمدپاشالغتنامه دهخداداماد احمدپاشا. [ اَم َ ] (اِخ ) رجوع به احمد پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد خلیل پاشالغتنامه دهخداداماد خلیل پاشا. [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به خلیل پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد علی پاشالغتنامه دهخداداماد علی پاشا. [ ع َ ] (اِخ ) رجوع به علی پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد محمدپاشالغتنامه دهخداداماد محمدپاشا. [ م ُ ح َم م َ ](اِخ ) رجوع به محمدپاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).