پالالغتنامه دهخداپالا. (نف مرخم ) صاف کننده . پالاینده . صافی کننده . لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. (برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده ٔ فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده ٔ آن کند. (رشیدی ) <span cl
پالافرهنگ فارسی عمید١. = پالاییدن۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپالا، ترشیپالا، خونپالا.
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
پالانلغتنامه دهخداپالان . (نف ، ق )نعت فاعلی از پالودن . در حال پالودن . || (اِ) زین کاه آکنده ٔ خر، الاغ و استر و اسب پالانی . پشماکندی که به پشت ستور نهند. پشماگند. کوُر. اِکاف . اُکاف . وِکاف . قتب . حقب رَحل (پالان شتر) : بدیبا بیاراسته ده شتررکابش همه سیم و
پالاتینلغتنامه دهخداپالاتین . (اِخ ) (شاهزاده خانم ...) لقب [ شارلوت الیزابت باوِیر ] و [ آن دوگنزاک ] .
پالااسلغتنامه دهخداپالااس . [ اُ ] (اِخ ) یا پلو گنگباری مجمعالجزائری از میکرونزی در مغرب کارولین دارای 4600 تن سکنه این گنگبار پیش از این تحت حمایت ژاپن بود.
پالااوآنلغتنامه دهخداپالااوآن . (اِخ ) جزیره ای به دریای چین در مغرب فیلیپین متعلق به اتازونی . دارای 50000 تن سکنه .
پالائیدنلغتنامه دهخداپالائیدن . [ دَ ] (مص ) صافی کردن . صاف نمودن . (برهان ).پالودن . پالیدن . || بیختن : همی پالید خون از حلقه ٔ تنگ زره بیرون برآن گونه که آب نار پالائی به پرویزن . (شهاب مؤید نسفی از المعجم ). || ترابیدن . تراویدن . (فرهنگ اسدی )
مصفاةدیکشنری عربی به فارسیکفگير , صافي , پالا يشگاه , تصفيه خانه , پالا يش کننده , اب ميوه گير , بغاز
پالانلغتنامه دهخداپالان . (نف ، ق )نعت فاعلی از پالودن . در حال پالودن . || (اِ) زین کاه آکنده ٔ خر، الاغ و استر و اسب پالانی . پشماکندی که به پشت ستور نهند. پشماگند. کوُر. اِکاف . اُکاف . وِکاف . قتب . حقب رَحل (پالان شتر) : بدیبا بیاراسته ده شتررکابش همه سیم و
پالاتینلغتنامه دهخداپالاتین . (اِخ ) (شاهزاده خانم ...) لقب [ شارلوت الیزابت باوِیر ] و [ آن دوگنزاک ] .
پالا دادنلغتنامه دهخداپالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پالودن : برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوارراوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 649).
پالااسلغتنامه دهخداپالااس . [ اُ ] (اِخ ) یا پلو گنگباری مجمعالجزائری از میکرونزی در مغرب کارولین دارای 4600 تن سکنه این گنگبار پیش از این تحت حمایت ژاپن بود.
خون پالالغتنامه دهخداخون پالا. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) خون فشان . خونریز : بخور مجلسش از ناله های دودآمیزعقیق زیورش از دیده های خون پالا. سعدی .مطرب از درد محبت غزلی می پرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود.
سماق پالالغتنامه دهخداسماق پالا. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سماق پالاینده . ظروف سوراخ داری که جهت صاف کردن اشیای آبدار بکار برند. (از فرهنگ فارسی معین ). آبکش چلو صافی .
سیم پالالغتنامه دهخداسیم پالا. (اِ مرکب ) بوته . (ناظم الاطباء). گاه ، چاهک سیم پالایان باشد. (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه تصفیه ٔ نقره کند. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که نقره را ذوب میکند و سکه مینماید. (ناظم الاطباء). سباک . (مهذب الاسماء).
شیب پالالغتنامه دهخداشیب پالا. (اِ مرکب ) ترشی پالا، و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد و بدان چیزها صاف کنند. (برهان ). ظرف مس که ته آن پرسوراخ باشد و ترشی و شربت و غیره از آن بپالایند. (رشیدی ). به ترشی پالا مشهور است . (انجمن آرا). طبق مانندی باشد که در آن مثل کفگیر سوراخ بسیار کنند وآن
می پالالغتنامه دهخدامی پالا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) می پالاینده . پالاینده ٔ می . که باده را بپالاید. صافی که با آن می بپالایند : هیبتش در کاسه ٔ سر خصم راهم ز خون خصم می پالای باد. خاقانی .دیده می