پالایشلغتنامه دهخداپالایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پالودن . تصفیه . صافی کردن . پالودن و توّسعاً وضع. حَطّ : از ایشان ترا دل پر آرایش است گناه مرا نیز پالایش است . فردوسی . || زهش . ترابش . تراوش .نتع. نتوع : تراب ترشح بود از آب
پالایشrefiningواژههای مصوب فرهنگستان[خوردگی، شیمی، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] زدودن ناخالصیها از ترکیبات شیمیایی یا استخراج مواد از مخلوطها [مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] از بین بردن گونههای رقیب در جنگلهای مرطوب حارهای برای افزایش کیفیت توده
نوار دگرنامalias bandواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفههایی از نشانک/ سیگنال که محتوای بسامد اولیۀ آنها خارج از پهنای نوار نایکوئیست (nyquist bandwidth) است، ولی براثر نمونهبرداری بر روی نوار گذر (pass band) افتاده است
صافی دگرنامalias filter, antialias filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی که قبل از نمونهبرداری به کار میرود تا بسامدهای ناخواستهای که در نتیجۀ نمونهبرداری امکان دگرنامی دارند حذف شوند
آلایشلغتنامه دهخداآلایش . [ ی ِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر و فعل آلودن . آلودگی . || مجازاً، فسق . فجور. عیب . (برهان ). تردامنی . ناپاکی : از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است . فردوسی .بران از دو سرچشمه ٔ دیده جوی و
پالاشلغتنامه دهخداپالاش . (اِ) آلوده شدن پای باشد به گل و لای . (برهان ) : چو پالغز و پالاش دارد گلت مرنجان دلی تا نرنجد دلت .خسرو (از لغت نامه ٔ رشیدی ).
اعلازلغتنامه دهخدااعلاز. [ اِ ] (ع مص ) عاجز گردانیدن : اعلزه اعلازاً؛ عاجز گردانید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعجز آوردن کسی را. (از اقرب الموارد). || بی آرام ساختن درد کسی . (از اقرب الموارد). یقال : اعلزه الوجع فعلز؛ یعنی تفته و بی آرام کرد او را درد پس بی آرام شد. (منتهی الارب ) (ناظم
پالایششدۀ قلیاییalkaline-refined/ alkali-refinedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی مادهای که اسیدهای چرب آزاد آن به کمک سدیمهیدروکسید جدا شده است
پالایش اطلاعاتinformation filteringواژههای مصوب فرهنگستانجلوگیری از جابهجایی اطلاعات ناخواسته در یک مسیر اطلاعاتی