پالوازهلغتنامه دهخداپالوازه . [ زَ / زِ ] (اِ) تاب که آویزند و کودکان و زنان بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (از شعوری ).
حلواپزیلغتنامه دهخداحلواپزی . [ ح َ پ َ ] (اِ مرکب ) دکان حلواپزی : در آن حلواپزی کرد آتش نرم که حلوا را بسوزدآتش گرم . نظامی .بحلواپزی صد کس آتش کندبحلوا دهان را یکی خوش کند. نظامی .|| (حامص مرکب ) ش