پاژلغتنامه دهخداپاژ.(اِخ ) باژ. دیهی از طوس و بعضی آن را مولد فردوسی گفته اند. نام دهی است از بلوکات طوس . (برهان ). فاز.
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
پاژندلغتنامه دهخداپاژند. [ ژَ ] (اِ) آلتی است که بدان آتش را بشکنند و بمناسبت همین معنی نام تفسیر ژند که کتاب زرتشت است در بیان دین آتش پرستی . (غیاث اللغات ). رجوع به پازند شود.
پاژنگلغتنامه دهخداپاژنگ . [ ژَ ] (اِ مرکب ) بمعنی پاچنگ است که کفش و پاافزار باشد. (برهان ). پازنگ . پوزار. پای افزار.
پاژولغتنامه دهخداپاژو. (اِخ ) اگوستن . حجار فرانسوی . مولد او در پاریس بسال 1730م .1142/ هَ . ق . و وفات در 1809م ./ 1223 ه
پاژخلغتنامه دهخداپاژخ . [ ژَ ](اِ) پازخ . مالش و آزار باشد. (برهان ) : پاسار میکند من و خوبان راتنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش . ناصرخسرو.ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ .عماد زوزنی .
فازلغتنامه دهخدافاز. (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 20هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات واقع است . جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصو
بازبکندلغتنامه دهخدابازبکند. [ ] (اِ مرکب ) قزاکند. (فهرست البیان و التبیین چ حسن السندوسی . قاهره ، ج 3 ص 78). و منهم یلبس البازبکند و یعلق الخنجر و یأخذالجزر و یتخذالجمة. (البیان و التبیین ج 3</span
باجلغتنامه دهخداباج . (اِ) باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج . (من
پاژندلغتنامه دهخداپاژند. [ ژَ ] (اِ) آلتی است که بدان آتش را بشکنند و بمناسبت همین معنی نام تفسیر ژند که کتاب زرتشت است در بیان دین آتش پرستی . (غیاث اللغات ). رجوع به پازند شود.
پاژنگلغتنامه دهخداپاژنگ . [ ژَ ] (اِ مرکب ) بمعنی پاچنگ است که کفش و پاافزار باشد. (برهان ). پازنگ . پوزار. پای افزار.
پاژولغتنامه دهخداپاژو. (اِخ ) اگوستن . حجار فرانسوی . مولد او در پاریس بسال 1730م .1142/ هَ . ق . و وفات در 1809م ./ 1223 ه
پاژخلغتنامه دهخداپاژخ . [ ژَ ](اِ) پازخ . مالش و آزار باشد. (برهان ) : پاسار میکند من و خوبان راتنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش . ناصرخسرو.ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ .عماد زوزنی .
پمپاژفرهنگ فارسی معین(پُ) [ فر. ] (اِمص .) بیرون کشیدن سیالات از جایی و داخل کردن آن به جای دیگر به کمک تلمبه یا پمپ ، تلمبه زنی ، پمپ زنی . (فره ).