پاک بازیفرهنگ فارسی عمید۱. پاک باختن در قمار.۲. پاک باختن همهچیز در راه عشق.۳. وارستگی.۴. ازخودگذشتگی.
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
کنش گفتاری مستقیمdirect speech act, speech actواژههای مصوب فرهنگستانگفتهای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق میشود متـ . کنش گفتاری speech act
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
بتنجلغتنامه دهخدابتنج . [ ب َ ت َ / ب ِ ت َ ] (فعل ) صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است . فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 154<
سرای سپنجلغتنامه دهخداسرای سپنج . [ س َ ی ِ س ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار و دنیا. (برهان ) (آنندراج ). سرای عاریت دنیا. (شرفنامه ). سرای ششدر. (رشیدی ) : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج . رودکی .<br
شدهلغتنامه دهخداشده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج نیک او را فسانه دار شده
تنجیدنلغتنامه دهخداتنجیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد.(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن . (ناظم الاطباء). شاید از ریشه ٔ تنگ بمعنی ضیق ، ترنجیدن و درهم فشردن . سخت بستن . تنگ بستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فراهم فشاردن . (فرهنگ اسدی نخجوا
داولغتنامه دهخداداو. (اِ) اصطلاحی در بازی نردست . نوبت بازی نرد و شطرنج . (برهان ) (انجمن آرا). نوبت باختن نردو قمار و بازیهای دیگر. (شرفنامه ٔ منیری ). نوبت است از بازی چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی اوست . نوبت تیر (تیر قمار)اندازی . (ناظم الاطباء). دو. (در تداول مردم قزوین ). ن
پاکلغتنامه دهخداپاک . (اِخ ) جزیره ای از جزایر پلی نِزی که از شرقی ترین اراضی اقیانوسیه است . این جزیره به مساحت 118 هزارگز مربع و دارای 250 تن سکنه است و چون در روز عید پاک سال 1722م .<span
پاکلغتنامه دهخداپاک . (ص ) طاهر. طاهرة. طهور. نمازی . طیّب . طیّبة. نقی ّ. نقیّة. زَکی . بی آلایش .مُطیَّب . مُطَهّر. مُنَقّح . پاکیزه . نظیف . نظیفة. مهذّب . مهذّبة. نزه . نَزهة. نزیه . نزیهة: مُنَزّه . مقابل : پلید. ناپاک . شوخ . شوخگن . نجس . رجس : بگویش که من
پاکلغتنامه دهخداپاک . (فرانسوی ، اِ) یا عید پاک . عید فصح . باغوث . پاسکا. عید بزرگ یهود که هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری به یاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر برپا میدارند و در چهاردهمین روز از دومین ماه قمری هر سال نیزیهودان جشن پاک را بنام دومین پاک می گیرند تا بیماران یا مسافرا
پاکفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بیآلایش؛ بیغش.۲. پاکیزه؛ طاهر.۳. [مجاز] صاف.۴. [مجاز] عفیف؛ پرهیزکار؛ درستکار.۵. (قید) تمام؛ همه؛ یکسر؛ یکسره:◻︎ هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی: ۱۷۰).⟨ پاک باختن: همه را باختن؛ همهچیز خود را از دست دادن.⟨ پاک
دامن پاکلغتنامه دهخدادامن پاک . [ م َ ] (ص مرکب ) پاکدامن . عفیف . مقابل آلوده دامن و دامن آلوده . مقابل تردامن .
دست پاکلغتنامه دهخدادست پاک . [ دَ ] (ص مرکب ) پاک دست . آنکه دستش پاک باشد. || کنایه از پرهیزگار و متدین . (برهان ) (آنندراج ). پارسا و پاکدامن . (ناظم الاطباء). || دست خالی و فقیر. (از برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) دستمال . (برهان ) (آنندراج ). دستمال و روپاک . (ناظم الاطباء).
دل پاکلغتنامه دهخدادل پاک . [ دِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل روشن و بی غل و غش و دور از و ناراستی : بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه .نظامی .
دل پاکلغتنامه دهخدادل پاک . [ دِ] (ص مرکب ) پاکدل . که دلی پاک دارد. که قلبی صاف دارد. با دلی صافی . با ضمیر تابناک و دور از آلودگی .
تاپاکلغتنامه دهخداتاپاک . (اِ) طپیدن و اضطراب و بیقراری . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن وبطاء معرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا) : از غم و غصه دل دشمنت بادگاه در تاپاک و گاهی در سنخج . علی من