پاکوبانلغتنامه دهخداپاکوبان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال پاکوفتن . رقص کنان . در حال رقص کردن : چو در دستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم .حافظ.
یعقوبیانلغتنامه دهخدایعقوبیان . [ ی َ ] (اِخ ) پادشاهان و فرمانروایان سلسله ٔ صفاری که پس از یعقوب لیث به سلطنت رسیدند، مانند عمرو لیث ، خلف بن لیث ، محمدبن لیث ، لیث بن علی ، علی بن لیث ، محمدبن علی بن لیث ، احمدبن محمدبن خلف و خلف بن احمد. (یادداشت مؤلف ) : خلاف تو
یعقوبیانلغتنامه دهخدایعقوبیان . [ ی َ ] (اِخ ) یعاقبه . یعقوبیین . (یادداشت مؤلف ) : ایشان ترسایان یعقوبیان را لعنت کردند و براندند... مملکت ارسن ارمیاقی هفده سال بود و دین یعقوبیان داشت ... مملکت نسطاس از میان مردم بیست وهفت سال بودست و هم بر دین یعقوبیان بود. (از مجمل ا
اقبانلغتنامه دهخدااقبان . [ اِ ] (ع مص ) شکست خوردن از دشمن . || شتابی کردن در دویدن بی ترس و بیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دست افشانلغتنامه دهخدادست افشان . [ دَ اَ ] (نف مرکب ) دست افشاننده . کنایه از رقاص . (برهان ). رقاص ، و به لهجه ٔ شوشتر دست اوشان گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). رقاص و رقص کننده . (ناظم الاطباء) : خبرت نیست که در باغ کنون شاخ درخت مژده ٔ توبه شنید از گل و دست
مطربلغتنامه دهخدامطرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرودگوینده . (آنندراج ). خنیاگر. (زمخشری ) (صحاح الفرس ). سرودگوی . (دهار). آن که سرود گوید و کسی را به طرب می آورد. اهل طرب و مغنی و آوازخوان و ساززن و رقاص . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا به طرب آورد. (از اقرب الموارد). به نشاط در