پای بستلغتنامه دهخداپای بست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) گرفتار. پای بسته . مقید. اسیر محبت . (برهان ) : بعد از اعلام احوال آن جماعت که پای بست دام فعل خویش گشته بودند. (جهانگشای جوینی ).گشاده ره پیل تا در شکست از ایشان نگردد سپه پای بست . اسدی .</
پای بستفرهنگ فارسی عمید= پابست: ◻︎ اول اندیشه وآنگهی گفتار / پایبست آمدهست و پس دیوار (سعدی: ۵۶)، ◻︎ خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبست ویران است (سعدی: ۱۵۰).
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
توچی پایه بستلغتنامه دهخداتوچی پایه بست . [ پا ی ِ ب َ ](اِخ ) دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان رشت است که 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
خانه بر باد بودنلغتنامه دهخداخانه بر باد بودن . [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) خانه بر روی آب بودن . خانه از پای بست ویران بودن . اصل و منشاء امری سست بودن .
پی و پاچینلغتنامه دهخداپی و پاچین . [ پ َ / پ ِ ی ُ پا ] (اِ مرکب ) پی و بنیان . شالده .- خانه ٔ پی و پاچنی در رفته ؛ خانه ٔ از پای بست ویران : رطوبت در پی و پاچین این بنا نفوذکرده است ، سخت نمناک گشته است .
گهواره جنبانلغتنامه دهخداگهواره جنبان . [ گ َهَْ رَ / رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه گهواره جنباند تا کودک خوشتر خسبد : ای در این گهواره ٔ وحشت چو طفلان پای بست غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان .خاقانی .
گل افسارلغتنامه دهخداگل افسار. [ گ ُ اَ ] (اِ مرکب ) از لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کله ٔ اسب بندند. (آنندراج ) : به او چرخ در قهری پای بست گل افسارش از هاله ٔ مه به دست .ملاطغرا (در وصف دلدل از آنندراج ).
سوزنفرهنگ فارسی عمید۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.⟨ سوزن زدن:۱. دوختن پارچه با دست و بهوسیلۀ نخ و سوزن؛ دوخت
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو ب
پایpieواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای تنوری متشکل از خمیر پرشده با مخلوطی شیرین که عموماً حاوی میوه است و رویۀ تردی دارد
پایفرهنگ فارسی معین( اِ.) 1 - پا. 2 - بخش ، سهم . 3 - مقداری از زمین که با یک گاو می توان شخم زد. 4 - کنایه از: ایستادگی و پایداری .
دماپایلغتنامه دهخدادماپای . [ دَ ] (اِ مرکب ) دستگاه خودکار برای تنظیم دما در فضای بسته . معمولاً آن را به دستگاههای گرمساز یا سردساز متصل می کنند تا با قطع یا وصل آنها دمای معینی محفوظ بماند. اساساً مبتنی بر انبساط فلزات و سیالات در اثر حرارت است . دماپای در تنظیم دمای منازل ، دستگاههای خنکساز
دوال پایلغتنامه دهخدادوال پای . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که پایش مانند تسمه ٔ دوال چرمی نرم و باریک باشد. || مکار و دغاباز. (آنندراج ). رجوع به دوال پا شود.
دوپایلغتنامه دهخدادوپای . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوپا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوپا شود.- دوپای از دو جهان درکشیدن ؛ از دو جهان صرفنظر کردن . دنیا و آخرت را نادیده گرفتن : اگر تو با من مسکین چنین کنی جانادوپایم از دو جهان نیز د
پولادپایلغتنامه دهخداپولادپای . (ص مرکب ) که پائی چون پولاد سخت و نیرومند دارد : اشتر پوینده ٔ پولادپای کوه نما از تن کوهان نمای .میر خسرو.
پیچیده پایلغتنامه دهخداپیچیده پای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که پایی کژ دارد. || که پائی عضلانی و بنیرو دارد.