پایدار ماندنلغتنامه دهخداپایدار ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بر قرار ماندن . ثابت ماندن : نماند کسی در جهان پایدارهمه نام نیکو بود یادگار. فردوسی .شما را خماند همان روزگارنماند خماننده هم پایدار.فردوسی <
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح َ رِ ] (ع اِ فعل ) پرهیز کن ! (دهار). بپرهیز! بترس ! الحذر! - حَذارِ حَذارِ ؛ تأکید است در حث به پرهیز.
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ِ ] (ع مص ) ترسیدن . (غیاث ). حذر کردن . پرهیز کردن . || محاذرة. با یکدیگر تخویف نمودن .
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ُ ] (اِخ ) پدر ربیعةبن حذار است که جوانمردی بوده است . || (ذو...) از قبیله ٔ الهان بن مالک است . (منتهی الارب ).
پایداری گرماییheat stability, thermostability, thermal stabilityواژههای مصوب فرهنگستانخواص گرمافیزیکی (thermophysical) مربوط به قابلیت یک ماده در پایدار ماندن در دماهای گوناگون
پایستنفرهنگ فارسی عمید۱. پایدار ماندن؛ جاویدان بودن؛ پاییدن: ◻︎ جهانا چه درخورد و بایستهای / وگر چند با کس نپایستهای (ناصرخسرو: ۲۵۳).۲. درنگ کردن.
پیشبینی آماریstatistical predictionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیشبینی زمینلرزه مبتنی بر فرض پایدار ماندن خصوصیات آماری زمینلرزهها در گذر زمان در منطقهای خاص
پایدارلغتنامه دهخداپایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کننده . مقابل ناپایدار <span
پایدارفرهنگ فارسی عمید۱. پاینده؛ جاویدان؛ باقی: ◻︎ نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بُوَد یادگار (فردوسی: ۱/۸۵).۲. برقرار.۳. استوار؛ ثابت.
پایداردیکشنری فارسی به انگلیسیadamant, abiding, constant, enduring, firm, inalterable, incessant, indissoluble, lasting, perennial, persistent, resistant, stable, strong, survivable, undying, unfailing
ناپایدارلغتنامه دهخداناپایدار. (نف مرکب ) فانی . هلاک شونده . (آنندراج ). فانی . (ناظم الاطباء). بی دوام . گذران . ناپاینده . گذرنده . که دائمی و باقی و همیشگی نیست : اگر شهریاری و گر پیشکارتو ناپایداری و او [ جهان ] پایدار. فردوسی .به
پایدارلغتنامه دهخداپایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کننده . مقابل ناپایدار <span
پایدارفرهنگ فارسی عمید۱. پاینده؛ جاویدان؛ باقی: ◻︎ نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بُوَد یادگار (فردوسی: ۱/۸۵).۲. برقرار.۳. استوار؛ ثابت.
حملونقل پایدارsustainable transportationواژههای مصوب فرهنگستانخدمات حملونقلی با آلودگی کم و صرف هزینۀ معقول که موجب تداوم کیفیت زندگی در سطح مطلوب میشود