پایستهلغتنامه دهخداپایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بقا کرده و پاینده و دائمی را گویند. (برهان ). باقی . دائم . پیوسته : پایسته چون بود پسرا دنیاچون نیست او نشسته و پابسته .ناصرخسرو.
چاشتگهلغتنامه دهخداچاشتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی : با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ . عسجدی .چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر
چاشتهلغتنامه دهخداچاشته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة؛ کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
کمیت پایستهconserved quantityواژههای مصوب فرهنگستانهر کمیتی که در طی تحول یک سامانة پویا/ دینامیکی بدون تغییر بماند
سامانۀ اتلافی 1dissipative system 1واژههای مصوب فرهنگستانهر سامانهای که در آن انرژی پایسته نباشد و براثر اصطکاک کاهش یابد
فرایند واگردUmklapp process, U-process, flip-over processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند برخورد فوتونها که در آن شبهتکانه پایسته نمیماند
برخوردcollisionواژههای مصوب فرهنگستانبرهمکنش حاصل از نزدیکی دو یا چند ذره در بازۀ زمانی کوتاه، که در آن تکانۀ کل ذرات پایسته میماند
کمیت پایستهconserved quantityواژههای مصوب فرهنگستانهر کمیتی که در طی تحول یک سامانة پویا/ دینامیکی بدون تغییر بماند