پایماللغتنامه دهخداپایمال . (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی خسته . مَدعوس . پی سپر. خراب . (غیاث اللغات ) نیست و نابود : سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال . اسدی .چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا
حمائللغتنامه دهخداحمائل . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمالة. (غیاث ) (آنندراج از صراح ).ج ِ حمالة، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف ). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َ ] (ع اِ) دیه . (از اقرب الموارد). خون بها. (دهار). || غرامت و تاوان که قومی از قوم دیگر حمل می کنند. (از اقرب الموارد). ج ، حُمُل . (اقرب الموارد).
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) مبالغه ٔ حامل است . (اقرب الموارد). رجوع به حامل شود. || بار بردار. (منتهی الارب ). باربر. برنده . بردارنده ٔ بار. بارکش . (دهار). ج ، حمالون . (منتهی الارب ) : کرسیش چون شد اسب و خر حمال چون شد استرش زاغش نگر صاحب خ
حماللغتنامه دهخداحمال . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَمل به معنی بار شکم از بچه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود. || بمعنی حَمالَة. (منتهی الارب ). بند شمشیر. (دهار). رجوع به حمالة شود.
پایمال شدنلغتنامه دهخداپایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدارکز کبر پایمال شود پیکر پلنگ . سوزنی .تو غافل در اندیشه ٔ سود و مال که سرمایه ٔ عمر شد پا
پایمالی کردنلغتنامه دهخداپایمالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درنگ کردن و تعلّل : چو دشمن دشمنی را کرد پیدانشاید نیز کردن پایمالی .ناصرخسرو.
پایمال شدنلغتنامه دهخداپایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدارکز کبر پایمال شود پیکر پلنگ . سوزنی .تو غافل در اندیشه ٔ سود و مال که سرمایه ٔ عمر شد پا
پایمالی کردنلغتنامه دهخداپایمالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درنگ کردن و تعلّل : چو دشمن دشمنی را کرد پیدانشاید نیز کردن پایمالی .ناصرخسرو.