۱. غذای طبخشده و قابل خوردن
۲. [مقابلِ خام] میوۀ رسیده.
۳. [مجاز] شخص باتجربه، کاردان، عاقل، و دانا: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
۱. مطبوخ
۲. آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر
۳. آماده، تمام، رسا، کامل
۴. رسیده، منضوج ≠ خام