لغتنامه دهخدا
قوی . [ ق َ وی ی ] (ع ص ) زورمند. توانا. (منتهی الارب ). ذوالقوة. ج ، اقویاء. (اقرب الموارد). || محکم . استوار. (فرهنگ فارسی معین ). توانا و زورآور و با لفظ دیگر مرکب شده و صفت مرکب میسازد، مثل قوی بازو، قوی بال ، قوی حال ، قوی پنجه ، قوی دست ، قوی جثه ، قوی شوکت ، قوی هیکل و