پدیدارفرهنگ فارسی عمیدنمایان؛ آشکار؛ آشکارا؛ ظاهر.⟨ پدیدار شدن: (مصدر لازم)۱. نمایان شدن؛ ظاهر شدن.۲. بهوجود آمدن.
پدیدارلغتنامه دهخداپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پدید. ظاهر. پیدا. آشکار. آشکارا. مرئی . مشهود. هویدا. عیان . بارز. نمایان . روشن . واضح . طالع. مکشوف . منکشف . جلی : پدیدار کردن ؛ روشن ، آشکار، هویدا، ظاهر، مشهود کردن ، معلوم ، معین ، مقرر کردن .کجاباشد ایوان گوهرفروش <
پدیدارfeature 1واژههای مصوب فرهنگستانعنصری در یک محوطۀ باستانی یا هر واحد باستانشناختی مجزا که ساختار یا لایه یا دستساختۀ مستقلی به شمار نمیآید و نمیتوان آن را جابهجا کرد
دژدارلغتنامه دهخدادژدار. [ دِ ] (نف مرکب ) دژدارنده . متصرف و حاکم قلعه . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ حصار. کوتوال . دژبان . (شرفنامه ٔ منیری ). قلعه دار. نگاهبان قلعه : بیامد چو نزدیک دژ دررسیدسخن گفت و دژدار مهرش بدید. فردوسی .دلیران
دیدارلغتنامه دهخدادیدار. (اِ مرکب ) درختچه ٔکائوچوک دار. نام درختچه ای از نوع فرفیون که در چاه بهار و نیک شهر آن را دیدار و هم بیدار نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیدار و جنگل شناسی ج 2 ص 272 شود.
دیدارلغتنامه دهخدادیدار. (اِخ ) دهی است از دهستان دشتابی بخش آوج شهرستان قزوین با 321 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
پدیدآرلغتنامه دهخداپدیدآر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده . آشکارکننده . ظاهرکننده . نماینده : درفشنده شمعی است این جان پاک فتاده در این ژرف تاری مغاک یکی نور بنیاد تابندگی پدیدآر بیداری و زندگی .اسدی .
پدیدار انباشتیcumulative featureواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که به دست انسان ساخته نشده، ولی محل انجام فعالیت خاصی به دست او بوده است
پدیدار برساختیconstructed featureواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که به دست انسان برای فعالیتی خاص ساخته شده است
پدیدار انباشتیcumulative featureواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که به دست انسان ساخته نشده، ولی محل انجام فعالیت خاصی به دست او بوده است
پدیدار برساختیconstructed featureواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که به دست انسان برای فعالیتی خاص ساخته شده است
ناپدیدارلغتنامه دهخداناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربودطریق شدن ناپدیدار بود. نظامی .پایان فراق ناپدیدارو امید نمیرسد به پایان . سعدی .<