پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را
پذرفتارلغتنامه دهخداپذرفتار. [ پ ِ رُ ] (نف ) پذیرفتار. کفیل . (زمخشری ). حمیل . پایندان . ضامن . کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر.غریر. قبیل . (منتهی الارب ). کافل . زعیم : دلت براز خدااز زمانه راهبر است کفت به روزی خلق خدای پذرفتار. <p class
پذرفتگارلغتنامه دهخداپذرفتگار. [ پ ِ رُ ] (نف مرکب ) پذیرفتگار. قبول کننده . پذیرنده . مطاوع . معترف . پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود : چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش . نظامی .|| فرمانبردار.
پذیرفتگارلغتنامه دهخداپذیرفتگار. [ پ َ رُ ] (نف ) متعهد. قبول کننده . پذرفتار. پذیرفتار. || فرمانبردار. (برهان ). مطاوع . || مقرّ. معترف . || سردار و ریش سفید قوم . (برهان ). زعیم .
پذرفتگارفرهنگ فارسی عمید۱. قبولکننده؛ پذیرنده.۲. ضامن؛ کفیل؛ متعهد: ◻︎ چو روشن گشت بر شاپور کارش / به صد سوگند شد پذرفتگارش (نظامی۲: ۲۸۵).۳. فرمانبردار.
پذیرفتاریلغتنامه دهخداپذیرفتاری . [پ َ رُ ] (حامص ) پذرفتاری . ضمان . (دهار). ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. تقبّل . تکفّل . تکفیل . عهد. تعهد. کیانت . کیان . تکافل . پایندانی . (مجمل اللغه ) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چ
پذیرفتاریsusceptibilityواژههای مصوب فرهنگستاننسبت قطبش پدیدآمده در جسم به میدان الکتریکی وارد بر جسم
پذیرفتاری الکتریکیelectric susceptibilityواژههای مصوب فرهنگستانمعیاری برای تعیین قطبشپذیری محیط دیالکتریکی
کفللغتنامه دهخداکفل . [ ک َ] (ع مص ) پذیرفتار دادن .(منتهی الارب ). ضامن شدن . (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پذیرفتار دادن و ضامن دادن . (ناظم الاطباء): یقال ، کفلت عنه بالمال لغریمه ؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
غریرفرهنگ فارسی معین(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - به باطل امیدوار شده ، فریفته . 2 - پذیرفتار. 3 - جوان ناآز موده .
مکیانلغتنامه دهخدامکیان . [ م ِ ] (ع ص ) (از «ک ی ن ») پذیرفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پذیرفتاری و کفالت و ضمانت . (ناظم الاطباء).
پذیرفتگارلغتنامه دهخداپذیرفتگار. [ پ َ رُ ] (نف ) متعهد. قبول کننده . پذرفتار. پذیرفتار. || فرمانبردار. (برهان ). مطاوع . || مقرّ. معترف . || سردار و ریش سفید قوم . (برهان ). زعیم .
پذیرفتاریلغتنامه دهخداپذیرفتاری . [پ َ رُ ] (حامص ) پذرفتاری . ضمان . (دهار). ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. تقبّل . تکفّل . تکفیل . عهد. تعهد. کیانت . کیان . تکافل . پایندانی . (مجمل اللغه ) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چ
پذیرفتاریsusceptibilityواژههای مصوب فرهنگستاننسبت قطبش پدیدآمده در جسم به میدان الکتریکی وارد بر جسم
پذیرفتاری الکتریکیelectric susceptibilityواژههای مصوب فرهنگستانمعیاری برای تعیین قطبشپذیری محیط دیالکتریکی