ریوسازلغتنامه دهخداریوساز. [ وْ ] (نف مرکب ) مکار. حیله گر. (از یادداشت مؤلف ) : چو رشک آورد آب و گرم و نیازدژآگاه دیوی بود ریوساز.فردوسی .یکی نامه بنویس ای خوشنوازکه ای بیخرد روبه ریوساز.فردوسی .
رشاشلغتنامه دهخدارشاش . [ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت . (ترج
پرشاشلغتنامه دهخداپرشاش . [ پ َ ](اِخ ) بر وزن و معنی پرتاش است که نام ولایتی از ترکستان باشد و به ضم اول هم آمده است . (تتمه ٔ برهان ).