پراشیدنلغتنامه دهخداپراشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پریشان کردن . بیفشاندن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پشولیدن . بشولیدن . پراکنده کردن . پراکندن . بپراکندن . پریشان کردن . ولاو کردن . وِلو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . از هم پاشیدن . پرت وپلا کردن . ترت و پرت کردن . پریشیدن . پخش
پراشیدنفرهنگ فارسی عمیدپاشیدن؛ پریشان کردن؛ پراکنده ساختن: ◻︎ سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی: لغت فرس: پراشیدن).
راصدینلغتنامه دهخداراصدین . [ ص ِ ] (ع ص ) ج ِ راصد در حالت نصب و جر ولیکن در تداول فارسی در هر حالت بکار رود: راصدین اولی در اسلام ایرانیان بودند بزمان مأمون : یحیی بن ابی منصور کبیر المنجمین ، خالدبن عبدالملک مروزی ،سندبن علی و عباس بن مفید جوهری . (یادداشت مؤلف ).
روشیدنلغتنامه دهخداروشیدن . [ دَ ] (مص ) روشن کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به روش و مروش در برهان قاطع شود.
گراشیدنلغتنامه دهخداگراشیدن . [گ َ دَ ] (مص ) خراشیدن . || پریشان شدن و پریشان کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گراش شود.
درپراشیدنلغتنامه دهخدادرپراشیدن . [ دَ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پراشیدن . پراکندن . پراکنده کردن . رجوع به پراشیدن در همین لغت نامه شود.
پریشیدنلغتنامه دهخداپریشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پراشیدن . پریشان کردن . پراکنده ساختن . متفرق کردن . پخش کردن . پاشیدن . طحطحه . صعصعه . ثَرثَر. ثَرثَرة : ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی . فرخی .
درپراشیدنلغتنامه دهخدادرپراشیدن . [ دَ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پراشیدن . پراکندن . پراکنده کردن . رجوع به پراشیدن در همین لغت نامه شود.