رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رَ طَءْ ] (ع اِمص ) گولی و حماقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حمق . (اقرب الموارد). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رَطی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود.
رطآءلغتنامه دهخدارطآء. [ رَطْ ] (ع ص ) زن گول . ج ، رُطْء. (منتهی الارب ). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق ، ج ، رَطاآت . (ناظم الاطباء).
رثاءدیکشنری عربی به فارسیتاسف خوردن , زاريدن , سوگواري کردن , سوگواري , ضجه و زاري کردن , سوگواي , مرثيه خواني , ضجه , سوگ , زاري
پرتابگرلغتنامه دهخداپرتابگر. [ پ ِ گ َ ] (اِخ ) یکی از راجه نشین های هندوستان است به مساحت 3781 هزارگزمربع و با 800000 تن جمعیت و پایتخت آن نیز بهمین نام است و 12755 تن سکنه دارد و میناسازی آن م
پرتابیلغتنامه دهخداپرتابی . [ پ َ ] (ص نسبی ، اِ) (تیرِ...) پرتاب شده . گشاد داده . رها شده . || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت . (صحاح الفرس ) : تا هست ز شست دور در سرعت ایام چو تیرهای پرتابی . انوری .به بال و پر مرو از ره که تیر
پرتابیدنلغتنامه دهخداپرتابیدن . [ پ َ دَ ](مص ) پرتاب کردن . گشاد دادن . رها کردن : چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش بیهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا.ناصرخسرو.
پرتاب و توانلغتنامه دهخداپرتاب و توان . [ پ ُ ب ُ ت َ] (ص مرکب ) نیرومند. که طاقت بسیار دارد. پرطاقت .
پرتابگرلغتنامه دهخداپرتابگر. [ پ ِ گ َ ] (اِخ ) یکی از راجه نشین های هندوستان است به مساحت 3781 هزارگزمربع و با 800000 تن جمعیت و پایتخت آن نیز بهمین نام است و 12755 تن سکنه دارد و میناسازی آن م
پرتابیلغتنامه دهخداپرتابی . [ پ َ ] (ص نسبی ، اِ) (تیرِ...) پرتاب شده . گشاد داده . رها شده . || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت . (صحاح الفرس ) : تا هست ز شست دور در سرعت ایام چو تیرهای پرتابی . انوری .به بال و پر مرو از ره که تیر
سپرتالغتنامه دهخداسپرتا. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) شهری است از آسیای صغیر دارای عمارتهای نیکو و بازارها و باغهای زیبا و آبهای روان ، قلعه ای دارد که بر فراز کوه بلندی واقع شده است . رجوع به سفرنامه ٔ ابن بطوطه ترجمه ٔ محمدعلی موحد ص 283 شود.