پرجگریلغتنامه دهخداپرجگری . [ پ ُ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دلاوری . دلیری : بروز معرکه این پردلی و پرجگریست که یک سواره شود پیش لشکری جرار.فرخی .
پیرزارچلغتنامه دهخداپیرزارچ . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . واقع در 1هزارگزی خاور ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . دارای 15 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
رزرولغتنامه دهخدارزرو. [ رِ زِرْوْ ] (فرانسوی ، اِ) اندوخته . (فرهنگ فارسی معین ) (لغات فرهنگستان ). ذخیره . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). || یدکی . (فرهنگ فارسی معین ).
شجاعتفرهنگ مترادف و متضادپرجگری، پهلوانی، جلادت، ، جنگاوری، جنگجویی، دلاوری، دلیری، رشادت، شهامت، قهرمانی، مردانگی، یلی ≠ جبن
پرجگرفرهنگ فارسی عمیددلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: ◻︎ پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
پرجگرلغتنامه دهخداپرجگر. [ پ ُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) پرجرأت . پردل . دلیر. دل آور. دل دار. نیو : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی ).پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری . ف
شیروشلغتنامه دهخداشیروش . [ شیرْ وَ ] (ص مرکب ) شیرسان . شیرصفت . مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف ). || شجاع . متهور. (فرهنگ فارسی معین ) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری . فرخی .رجوع به مترادفات
پردلیلغتنامه دهخداپردلی . [ پ ُ دِ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل . جسارت . دلیری . دلاوری . جرأت . پرجگری . شجاعت . مقابل بددلی : فریدون فکند آن کمند یلی به نیروی یزدان و از پردلی . فردوسی .بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست که