پرخاش جوفرهنگ فارسی عمیدجنگجو؛ ستیزهجو؛ جنگاور: ◻︎ به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاشجوی (سعدی۱: ۷۵).
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
پرخاش کیشفرهنگ فارسی عمیدآنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
پرخاش سازفرهنگ فارسی عمیدآمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
پرخاش خرفرهنگ فارسی عمیدخریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
پرستیزفرهنگ فارسی عمید۱. پرخاشجو؛ پرجنگوجدال: ◻︎ تو شاداندل و مرگ چنگالتیز / نشسته چو شیر ژیان پرستیز (فردوسی۲: ۱۴۵۸).۲. پرکینه.
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.