پرخرجلغتنامه دهخداپرخرج . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) بسیارخرج . که خرج بسیار دارد. که هزینه ٔ فراوان دارد.
پرخروشلغتنامه دهخداپرخروش . [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) پرغوغا. پرآواز : جهان گشت ز آواز او پرخروش برانگیخت گرد و برآورد جوش . فردوسی .همی کوه پرناله و پرخروش همی سنگ خارا برآمد بجوش . فردوسی .زمین پرخروش
پرخروشفرهنگ فارسی عمیدپرغوغا؛ پرجنجال: ◻︎ همی کوه پرناله و پرخروش / همی سنگ خارا برآمد به جوش (فردوسی۴: ۱۳۹۱).
پرخراشلغتنامه دهخداپرخراش . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخت خراشیده . بسیار شخوده : چو بنشست با سوگ ماهی بلاش سرش پر ز گرد و رخش پرخراش .فردوسی .
گرانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی گزاف، گرانبها، پرخرج، سنگین، بیشازتوانایی، خانهخرابکن، سرسامآور، ناعادلانه، آنچنانی
طفقاجلغتنامه دهخداطفقاج . [ طَ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی به ماوراءالنهر بوده است . در تذکره ٔ تقی الدین و نیز در سه نسخه ٔ سوزنی کهن که نزد من هست این کلمه بصورت فوق آمده است که معلوم میکند شهری از ماوراءالنهر است و شاید مشک خیز نیز بوده است . این لفظ را در معجم البلدان و ذیل آن منجم العمران ن
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با