پرخروشلغتنامه دهخداپرخروش . [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) پرغوغا. پرآواز : جهان گشت ز آواز او پرخروش برانگیخت گرد و برآورد جوش . فردوسی .همی کوه پرناله و پرخروش همی سنگ خارا برآمد بجوش . فردوسی .زمین پرخروش
پرخروشفرهنگ فارسی عمیدپرغوغا؛ پرجنجال: ◻︎ همی کوه پرناله و پرخروش / همی سنگ خارا برآمد به جوش (فردوسی۴: ۱۳۹۱).
پرخراشلغتنامه دهخداپرخراش . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخت خراشیده . بسیار شخوده : چو بنشست با سوگ ماهی بلاش سرش پر ز گرد و رخش پرخراش .فردوسی .
پُرخورشcrassinucellateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی با خورشی متشکل از دو یا چند لایه یاخته که لایههای داخلیتر آن از تقسیمات یک یاختة جداری پدید میآیند
پرخرجلغتنامه دهخداپرخرج . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) بسیارخرج . که خرج بسیار دارد. که هزینه ٔ فراوان دارد.
خروشانفرهنگ مترادف و متضاد۱. زاریکنان، غلغلهکنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان ۲. پرخروش، پرتلاطم، متلاطم ≠ آرام
موج زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مواجشدن، پرموج شدن، موجدار شدن ۲. به تلاطمدرآمدن ۳. سرشار شدن ۴. حرکت پرخروش وانبوه جمعیت