پرخولغتنامه دهخداپرخو. [ پ َ خ َ ] (اِ) حواطه . (السامی فی الاسامی ). جُوبه .(صراح اللغه ). جائی باشد که در کنج خانه ها سازند و پر از غله کنند. (برهان ). نوعی انبار است که در خانه ها از تخته و گل کنند ذخیره کردن غله را : کند مُدَخّرِ قدرش گه ذخیره ٔ جودبجای خُن
پرخوفرهنگ فارسی عمیدجای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گِل یا تخته درست کنند؛ کنور؛ کندوله.
پرخوفرهنگ فارسی عمید۱. بریدن شاخههای زاید تاک و سایر درختان؛ پر کاوش.۲. کندن علفهای هرز از میان کشتزار.
ریخولغتنامه دهخداریخو. (ص نسبی ) ریخن . که بسیار ریخ زند. ریقو. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (از ناظم الاطباء).
رخولغتنامه دهخدارخو. [ رَخ ْوْ ] (ع ص ) رِخْو. رُخْو. نرم و سست از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِخْو شود.
رخولغتنامه دهخدارخو. [ رِخ ْوْ ] (ع ص ) رَخْو. رُخْو. سست و نرم . (ناظم الاطباء). سست و نرم از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نرمی . (غیاث اللغات ). و رجوع به رَخْو شود.
پرخوارگیلغتنامه دهخداپرخوارگی . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ](حامص مرکب ) شکمخوارگی . شکم پرستی . اَکولی . پرخوری . پرخواری . شِکموئی . شکم گندگی . گران خواری . گلوبندگی .
پرخواستاریلغتنامه دهخداپرخواستاری . [ پ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرخواستار. چگونگی آنکه خواستار بسیار دارد.
پرخوارهلغتنامه دهخداپرخواره . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرخوار. رجوع به پرخوار شود : الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که
فرخوفرهنگ فارسی معین(فَ رْ خُ) (اِمص .) = پرخو : 1 - بریدن شاخه های زائد درخت . 2 - وجین ، کندن علف های هرز.
فرخولغتنامه دهخدافرخو. [ ف َ خ َ / خُو ] (اِ) پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس ). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان ). پرخو. (آنندراج ) : شاخ گل لعل و گوهر آرد بارگر به نام کفت بود فرخو. <p class="auth
حواطةلغتنامه دهخداحواطة. [ ح ُ طَ ] (ع اِ) محوطه ای که برای غله سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرخو. (السامی فی الاسامی ). جوبه . (صراح اللغة).
فرخو کردنلغتنامه دهخدافرخو کردن . [ ف َ خ َ / خُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) هرس کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : مر کشت را خود افکن نیرو رز را به دست خود کن فرخو. لبیبی .رجوع به فرخو و پرخو شود.
فرخویدنلغتنامه دهخدافرخویدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) از: فرخو + یدن که پساوند مصدری است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پیراستن تاک بود. (اسدی ). فرخیدن . فرخو کردن . پرخو کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). پیراستن درخت تاک و غیر آن باشد یعنی بریدن شاخهای زیادتی آن . (برهان ). در بیت ذیل فَرخیدن تلفظ می شو
پرخوارگیلغتنامه دهخداپرخوارگی . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ](حامص مرکب ) شکمخوارگی . شکم پرستی . اَکولی . پرخوری . پرخواری . شِکموئی . شکم گندگی . گران خواری . گلوبندگی .
پرخواستاریلغتنامه دهخداپرخواستاری . [ پ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرخواستار. چگونگی آنکه خواستار بسیار دارد.
پرخوارهلغتنامه دهخداپرخواره . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرخوار. رجوع به پرخوار شود : الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که