پررولغتنامه دهخداپررو. [ پ ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، بی شرم . سمج . بسیار بی شرم . سخت روی . دریده . وَقیح . وَقاح . سِترگ . شوخ . بی حیا. مقابل کم رو، محجوب ، خجل . شرمگین . شرمناک .- امثال : من کمرو بچه های محله پررو .رجوع به
پررودیکشنری فارسی به انگلیسیaudacious, barefaced, bold, boldfaced, brassy, brazen, bumptious, forward, gruff, immodest, impudent, pert, presumptuous, pushy, rude, saucy, self-assertive
چرچرولغتنامه دهخداچرچرو. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 30هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 32هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبرواقع است . کوهستانی و معتدل است و 30 تن سک
پریرولغتنامه دهخداپریرو. [ پ َ ] (ص مرکب ) پریروی . که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).پریرو تاب مستوری نداردچو دربندی
پرروشنانلغتنامه دهخداپرروشنان . [ پ َ ش َن ْ نا ] (ص ) مصحف ویرویشنیکان . مؤمنان . رجوع به بَررَوِشنان و پرپروشان شود.
پرروغنلغتنامه دهخداپرروغن . [ ]()آن است که جانوران پرنده در وقت خوشی جمیع پرهای خود را با منقار خود پرواز میدهند. (تتمه ٔ برهان ).
پرروئیلغتنامه دهخداپرروئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پررو. بی آزرمی . بی شرمی . دریدگی . وقاحت . سخت روئی . سِترگی . بی حیائی . مقابل کم روئی .
پررودگیلغتنامه دهخداپررودگی . [ پ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، حالت و چگونگی پرروده . پرگوئی . بسیارگوئی .
پررودهلغتنامه دهخداپرروده . [ پ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پرگوی . بسیارگوی . پرسخن . ثَرّ. ثَرّه . مِکثار. پرچانه . روده دراز. بسیارسخن . پرحرف . درازنفس .
پرروشنانلغتنامه دهخداپرروشنان . [ پ َ ش َن ْ نا ] (ص ) مصحف ویرویشنیکان . مؤمنان . رجوع به بَررَوِشنان و پرپروشان شود.
پرروغنلغتنامه دهخداپرروغن . [ ]()آن است که جانوران پرنده در وقت خوشی جمیع پرهای خود را با منقار خود پرواز میدهند. (تتمه ٔ برهان ).
پرروئیلغتنامه دهخداپرروئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پررو. بی آزرمی . بی شرمی . دریدگی . وقاحت . سخت روئی . سِترگی . بی حیائی . مقابل کم روئی .
پررودگیلغتنامه دهخداپررودگی . [ پ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، حالت و چگونگی پرروده . پرگوئی . بسیارگوئی .
پررودهلغتنامه دهخداپرروده . [ پ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پرگوی . بسیارگوی . پرسخن . ثَرّ. ثَرّه . مِکثار. پرچانه . روده دراز. بسیارسخن . پرحرف . درازنفس .