پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ) پُرز. و معرب آن برزج است : اِخمال ؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل ؛ جامه های پرزه دار خوابناک . خمل ؛ ریشه و پرزه ٔ جامه ٔ مخمل و مانند آن . (منتهی الارب ) : [ مرد مبتلی به بیم
ریزه ریزهلغتنامه دهخداریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار
پرزهای کردنnapping, raisingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند خارزنی یا سمبادهزنی یا مالیدن پارچه برای ایجاد یک لایۀ برآمده از الیاف سطح آن
برزجلغتنامه دهخدابرزج . [ ب ُ زَ ] (معرب ، اِ) معرب پرزه .آنچه بر روی سقرلات و مانند آن بعد از پوشیدن به هم رسد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به پرزه شود.
مزیبرلغتنامه دهخدامزیبر. [ م ُ زَ ب َ ] (ع ص )پرزه برآورده (جامه ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ثوب مزیبر؛ جامه ٔ پرزه برآورده . (منتهی الارب ).
پرزهای کردنnapping, raisingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند خارزنی یا سمبادهزنی یا مالیدن پارچه برای ایجاد یک لایۀ برآمده از الیاف سطح آن
داپرزهلغتنامه دهخداداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) فراشتروک باشد و آن پرنده ای است که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان ) پرستو. خطاف . دالپوز. دالپوزه . (جهانگیری ). فراشتوک . پرستوک . دالبوزه . دالبوز. دالیوزه . (برهان ).
اسپرزهلغتنامه دهخدااسپرزه . [ اِ پ َ زَ / زِ ](اِ) اسفرزه . قطونا. بزرقطونا. اسپغول . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . برغوثی . بخدُق . فسیلیون . یَنم . ینمه .