پرزگنلغتنامه دهخداپرزگن . [ پ ُ گ ِ ] (ص مرکب ) خمیل . پُرزدار: ثوب خمیل ؛ جامه ٔ پُرزگِن . (ربنجنی ).
پیرزنلغتنامه دهخداپیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پیرزن سوی خانه [چاکر] دویدبرهنه به اندام او درمخید.<
خمیللغتنامه دهخداخمیل . [ خ َ ] (ع ص ) طعام نرم . || ابر انبوه . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پرزگن . (یادداشت بخط مؤلف ). منه : ثوب خمیل ؛ جامه ٔ برزگن . (ربنجنی ). || ج ِ خمیله . (منتهی الارب ).
گنلغتنامه دهخداگن . [ گ ِ ] (پسوند) مخفف «گین ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ور. آور. اور. مند. ناک . (یادداشت مؤلف ). بمعنی صفت باشد هرگاه آنرا با کلمه ای ترکیب سازند، همچون : شرمگن و گرگن و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 2 ص <span cl