پرس پرسانلغتنامه دهخداپرس پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) پرسان پرسان . با سؤال از بسیار کس : پرس پرسان می کشیدش تا بصدرگفت گنجی یافتم آخر بصبر. مولوی .پرس پرسان میشد اندر افتقادچیست این غم بر که این ماتم فتاد.م
پرس پرسانفرهنگ فارسی عمید= پرسان ⟨ پرسانپرسان: ◻︎ پرسپرسان میکشیدش تا به صدر / گفت گنجی یافتم آخر به صبر (مولوی: ۳۸).
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
راحت فزالغتنامه دهخداراحت فزا. [ح َ ف َ ] (نف مرکب ) آسایش بخش . راحت افزا : پرس پرسان کاین مؤذن گو کجاست که صدای بانگ او راحت فزاست .مولوی .
افتقادلغتنامه دهخداافتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بمعنی گم کردن یعنی ناموجود کردن . (غیاث اللغات ). گم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فقد. (تاج المصادر بیهقی ). فقدان . نایافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمشده را جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گمشده را باز
ریشخندلغتنامه دهخداریشخند. [ خ َ ] (اِمص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از سخریه و استهزاء. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). استهزاء و تمسخر. (غیاث اللغات ). فسوس . افسوس . خنده ٔ به استهزاء. (یادداشت مؤلف ) : چرخ داند که ریشخند است این نه چون آن ریش گاو ک
تعبیرلغتنامه دهخداتعبیر. [ ت َ ] (ع مص ) بیان کردن خواب را و آگاه کردن از انجام کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیان کردن وبیان نمودن معنی خواب و به لفظ کردن و نهادن و راندن و رفتن و زدن مستعمل . (غیاث اللغات ). بیان خواب کردن و خبر دادن از مراد آن . (آنندراج ). خواب گزار
ماتملغتنامه دهخداماتم . [ ت َ ] (از ع ، اِ) مأتم . اندوه . غم . مصیبت . عزا. (ناظم الاطباء). سوک . عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی : به چاره ز چنگال من دور شدهمی ماتم او را از آن سور شد. فردوسی .به دو گفت گ
پرسفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاه فشار که در کارخانههای صنعتی به کار میرود.۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
پرسلغتنامه دهخداپرس . [ پ َ ] (اِ) پرده . حجاب . پوشش . پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده . خیش . پرده که از جاها آویزند. (برهان ). || پرس اشتر؛ مهار چوبین . چوب بینی شتر: اِنف ؛ شتری که بینیش درد کند از پرس . (السامی فی الاسامی ). || پرس موئین ؛ خزامه .
خبرپرسلغتنامه دهخداخبرپرس . [ خ َ ب َ پ ُ ] (نف مرکب ) آنکه کسب اطلاع از طریق خبر میکند. بازپرسنده ٔ خبر : از مهرخ من شدی خبرپرس .نظامی .
دادپرسلغتنامه دهخدادادپرس . [ پ ُ ] (نف مرکب ) دادخواه . (آنندراج ). خواهان عدالت . درخواست کننده ٔ عدالت . دادجو.
لامپرسلغتنامه دهخدالامپرس . [ ] (اِخ ) گمان میبرند شاگردپلوتارک مورخ یونانی باشد. وی عدد کتابهای استاد خود را دویست و ده گفته است . (ایران باستان ج 1 ص 84).
کمپرسلغتنامه دهخداکمپرس . [ ک ُ رِ ] (فرانسوی / انگلیسی ،اِ) (در اصطلاح فیزیک ) عمل دستگاه متراکم کننده ٔ گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین ). || در اتومبیل به بخاری که از لوله ٔ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین ). || تربند. (یادداشت