پرساcirrusواژههای مصوب فرهنگستانابری به شکل رشتههای ظریف سفید یا تکهها یا نوارهای باریک عمدتاًً سفید جداازهم؛ این ابر جلوهای ریسهدار یا گیسودار یا ابریشمی یا هر دو را دارد
گُل سرخRosaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از گلسرخیان درختچهای ایستاده یا بالاروندۀ تیغدار با تعداد بسیاری گونۀ خودرو و اهلی که بیشتر بومی آسیا هستند، اما تعدادی هم بومی اروپا و شمال امریکا و شمالغربی افریقا هستند؛ گلها اغلب معطرند و براثر دستکاری ژنی در رنگ گلبرگ آنها تنوع بسیار ایجاد شده است؛ برگها متناوب و مرکب شانهای (pi
ریسالغتنامه دهخداریسا. (نف ) ریسنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد. (از شعوری ج 2 ص 17). || آه کشنده و افسوس خورنده . (ناظم الاطباء). || آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود. باریک ریس . (از شعوری ج <
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای اکبرآبادی . میرزا ایزدبخش . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به تذکره ٔ حسینی چ لکهنو ص 135 و شمع انجمن چ هندوستان ص 167 و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای شاه جهان آبادی . محمدتقی . از گویندگان هندوستان و جغتایی الاصل است و در شاه جهان آباد بدنیا آمد و نزد حاکم لکهنو تقربی یافته است . رسا بعد به فیض آباد رفت و بسال 1223 هَ . ق . در آنجا درگذشت . بیت زیر ازوست :شبی
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای لکهنویی . منشی احمدعلی . از گویندگان قرن سیزدهم بود و به سال 1262 هَ . ق . درگذشت . رجوع به نتایج الافکار چ بمبئی صص 178 - 181 و فرهنگ سخنوران شود.
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
پرسانلغتنامه دهخداپرسان . [ پ ُ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت . در حال پرسیدن . پرسنده : هر که باشد زحال ما پرسان یک بیک را سلام ما برسان .
پرسانتهلغتنامه دهخداپرسانته .[ پ ِ ت ِ ] (اِخ ) رودی است در پروس . و آن پس از طی 140 هزارگز در جوار کولمبرگ به دریای بالتیک ریزد. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1496).
پرساوشانلغتنامه دهخداپرساوشان . [ ] (اِ) لغت یونانی و بمعنی دواءالصدر است و بفارسی پرسیاوشان و عوام سنبل نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به پرسیاوشان شود.
چنگکدارuncinusواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ابر پرسا که اغلب به شکل ویرگول و در رأس بهصورت چنگک یا طرۀ مو است
سحابی پردهVeil Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانسحابی رشتهای زیبایی که بخشی از حلقۀ دجاجه است متـ . سحابی پرسا Cirrus Nebula
پَکیدهspissatusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای ابر پرسا با ضخامت اپتیکی کافی که هرگاه خورشید پشت آن قرار گیرد خاکستری دیده میشود
پرسانلغتنامه دهخداپرسان . [ پ ُ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت . در حال پرسیدن . پرسنده : هر که باشد زحال ما پرسان یک بیک را سلام ما برسان .
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
پرسانتهلغتنامه دهخداپرسانته .[ پ ِ ت ِ ] (اِخ ) رودی است در پروس . و آن پس از طی 140 هزارگز در جوار کولمبرگ به دریای بالتیک ریزد. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1496).
پرساوشانلغتنامه دهخداپرساوشان . [ ] (اِ) لغت یونانی و بمعنی دواءالصدر است و بفارسی پرسیاوشان و عوام سنبل نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به پرسیاوشان شود.
پولوس پرسالغتنامه دهخداپولوس پرسا. [ پ ِ ] (اِخ ) مردی عیسوی بعهد انوشیروان . وی ظاهراً بزمان جاثلیقی یوسف جانشین ماربها، مطران نصیبین بوده ومختصری از منطق ارسطو را برای شاه بسریانی ترجمه کرده است . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 4
پلوس پرسالغتنامه دهخداپلوس پرسا. [ پ ُ پ ِ ](اِخ ) پلوس فارسی . پل ایرانی . حکیمی از مردم ایران .او راست کتابی در فلسفه بنام انوشیروان و در این کتاب جایگاه دانش را بالاتر از دین قرار داده است و میرساند که فلسفه عبارت از شناسائی خود است تا بدین وسیله همه چیز شناخته شود چنانکه خدای تعالی نیز به همه
اسپرسالغتنامه دهخدااسپرسا. [ اَ پ َ ](اِ مرکب ) در بابل واحد مقیاس مساحت ، مسافتی بود که شخصی رشید (یعنی کسی که بحدّ رشد رسیده بود) در مدت دو دقیقه میتوانست طی کند (این مقدار از زمان را ازاین جهت اتخاذ کرده بودند که بر حسب تجربه معین شده بود از وقتی که اولین شعاع آفتاب دیده میشود تا نمایان شدن
اسپرسافرهنگ فارسی معین(اَ پَ) (اِمر.)= اسپ ریس . اسب ریس : واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه می توانست بپیماید. (این مقدار را برحسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید تا نمایان شدن قرص تمام آن برای پیمودن چنین مس