پرسملغتنامه دهخداپرسم . [ پ َ س ُ ] (اِ) آردی را گویند که بر خمیر پاشند تا برجای نچسبد. (برهان ).آرد خشکی که بر رغیف نان پاشند. اوروا : نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه .بسحاق اطعمه .
پرسمفرهنگ فارسی عمیدآردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: ◻︎ نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمعالفرس: پرسم).
ریشملغتنامه دهخداریشم . [ ش َ ] (اِ) ابریشم . (ناظم الاطباء). بریشم . (آنندراج ). رجوع به ابریشم شود.
رسملغتنامه دهخدارسم . [ رَ ] (ع اِ) چاه پنهاکرده بخاک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چاه آب پنهان کرده در خاک . ج ، اَرْسُم و رُسوم . (از اقرب الموارد). || نشان یا بقیه ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (کشاف زمخشری ). نشان . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ سروری ). نشان
رسملغتنامه دهخدارسم . [ رَ ] (ع اِ) طریق و آیین .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آیین و روش و منوال و طرز و شیوه و قاعده و قانون و طریق و وضع. (ناظم الاطباء). آیین و روش . ج ، رسوم ، مَراسِم . (آنندراج ). قاعده و قانون و این لفظ عربیست . (از غیاث اللغات از سراج اللغات ). نهاد. (فرهنگ سروری ).
رسملغتنامه دهخدارسم . [ رَ ] (ع مص ) محو کردن باران خانه ها را و باقی گذاشتن نشان آنها را چسبیده بر زمین : رسم الغیث الدیار رسماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نشان کردن بنا را. (ناظم الاطباء). || نوشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). نبشت
پرسمانواژهنامه آزادبحث و گفتگو ، پرسش و پاسخ، مسئله. پرسش و پاسخ دو سویه.پرسیدن از کسی که شنونده است porsemaan ؛ نظرسنجی به ویژه از طریق تلفن همراه یا سایت های اینترنتی. درپرسمان دو گزینه یا بیشتر مطرح می شود که باید از میان آن ها انتخاب کرد.
دریاهکلغتنامه دهخدادریاهک . [ دَرْ هََ ] (اِ مصغر)دریااک . دریاچه . دریایک . دریاژه . اُبَیحِر. بُحَیْره : درمیان این باغ دریاهکی کرده از هرجانب تیر پرتایی . (از تاریخ طبرستان ). به ناحیت پرسم به قصبه همچنین قصر و دریاهک و باغ . (تاریخ طبرستان ).
خجسته رفیقلغتنامه دهخداخجسته رفیق . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) رفیق خجسته . رفیق مبارک . رفیق خوش خصال . رفیق نکوسیرت : گفت با بشر کای خجسته رفیق باز پرسم بگو که از چه طریق .نظامی .
چرخ گردونلغتنامه دهخداچرخ گردون . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . گردون . چرخ گردان . چرخ گردنده . چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک : اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون . باباطاهر.رجوع به چرخ شود.<br
داغ ماندنلغتنامه دهخداداغ ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب آنندراج آورده است و از آن معنی داغ نشاندن مقابل داغ بردن و داغ برچیدن برمی آید : شبهای دوریت ز که پرسم سراغ صبح رفتی و ماند در دل شب بی تو داغ صبح .دانش (از آنندراج ).<br
انجیره فروشلغتنامه دهخداانجیره فروش . [ اَ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) در بیت زیرظاهراً به معنی مفعول و امرد آمده است : هرچند شود ز ننگ تضمین رخساره ٔ طبع من مزعفرپرسم ز عدوت نیم بیتی انجیره فروش را چه بهتر. <p class="author"