پرشاخلغتنامه دهخداپرشاخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) کثیف وانبوه ، از درخت . که شاخهای بسیار دارد، از حیوان .
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308</
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن .
رصوخلغتنامه دهخدارصوخ . [ رُ ] (ع مص ) لغتی است در رسوخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رسوخ شود.
پرشوخلغتنامه دهخداپرشوخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) چرکناک .- پرشوخ شدن ؛ چرکناک شدن . چرکناک گردیدن . کلع. (تاج المصادربیهقی ).
شاخ آورلغتنامه دهخداشاخ آور. [ وَ ] (نف مرکب ) کثیرالاغصان . پرشاخ . متدوح . متدوحه . (یادداشت مؤلف ).