پرشاخلغتنامه دهخداپرشاخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) کثیف وانبوه ، از درخت . که شاخهای بسیار دارد، از حیوان .
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308</
رسوخلغتنامه دهخدارسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن .
رصوخلغتنامه دهخدارصوخ . [ رُ ] (ع مص ) لغتی است در رسوخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رسوخ شود.
بائوبابفرهنگ فارسی عمیددرختی بسیار تناور و پرشاخوبرگ که دور تنۀ آن به بیست متر میرسد و بیشتر در افریقا و استرالیا میروید.
نارونفرهنگ فارسی عمیددرختی بزرگ و پرشاخوبرگ و چتری با برگهای بیضی و دندانهدار که در باغها و کنار خیابانها کاشته میشود.
افرافرهنگ فارسی عمیددرختی شبیه درخت چنار، پرشاخوبرگ و سایهافکن با برگهای پنجهای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن در مبلسازی به کار میرود.
بوتهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گیاه پرشاخوبرگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود.۲. نوعی نقشونگار که روی پارچه، جامه، یا چیزهای دیگر نقش کنند.۳. [قدیمی] زلف؛ گیسو؛ نغوله.
پرشاخلغتنامه دهخداپرشاخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) کثیف وانبوه ، از درخت . که شاخهای بسیار دارد، از حیوان .
پرشاخلغتنامه دهخداپرشاخ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) کثیف وانبوه ، از درخت . که شاخهای بسیار دارد، از حیوان .