پرنیانلغتنامه دهخداپرنیان . [ پ َ ] (اِ) حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی ). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات ). ابریشمینه ٔ منقش . حریر
پرنیانفرهنگ فارسی عمیدنوعی پارچۀ ابریشمی منقش؛ دیبای منقش؛ حریر نازک: ◻︎ چون پرند نیلگون بر روی پوشد مَرغزار / پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار (فرخی: ۱۷۵)، ◻︎ آمد این نوبهار توبهشکن / پرنیان گشت باغ و برزن و کوی (رودکی: ۵۳۱).
پرنیانفرهنگ فارسی معین(پَ) (اِ.) 1 - حریر منقش ، دیبای چینی . 2 - پارچة ابریشمی گل دار. 3 - پردة نقاشی .
رنانلغتنامه دهخدارنان . [ رُ ] (اِخ ) ارنست . از علما و خاورشناسان و نویسندگان و مورخان معروف فرانسه بوده است . وی به سال 1823م . در قصبه ٔ ترگیه متولدشد و به سال 1892 م . درگذشت . در اوان شباب به فراگرفتن علوم دینی رغبتی نشا
رنانلغتنامه دهخدارنان . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دیهای اصفهان . (از معجم البلدان ). و جماعتی از محدثان و قاریان بدانجا منسوبند. (از لباب الانساب ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 چنین آمده است : قصبه ای است از دهستان ماربین بخش سده از شهرستان اصفهان واقع در <s
رنگانلغتنامه دهخدارنگان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در9هزارگزی باختر نیشابور. جلگه است و آب و هوایی معتدل دارد. دارای 224 تن سکنه است که مذهب شیعه دارند و به فارسی سخن میگویند. آب آن
رنگیانلغتنامه دهخدارنگیان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا از شهرستان فومن واقع در یک هزارگزی شمال غربی صومعه سرا و کنار راه شوسه ٔ صومعه سرا به کسما. از حیث آب و هوا معتدل و مرطوب و در جلگه واقع شده است . دارای 169 تن جمعیت است . مذهب شیعه
پرپینیانلغتنامه دهخداپرپینیان . [ پ ِ ] (اِخ ) مرکز قدیم روسیلﱡن . کرسی ایالت پیرنه ٔ شرقی بر ساحل رود تِت در 900000 گزی جنوب پاریس دارای 73962 تن سکنه و نسبت بدان پرپینیانه باشد و اسقف نشین است . دارای محصول شراب و کاغذ و سیگارت
پرنیانخویلغتنامه دهخداپرنیانخوی . [ پ َ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نرم خوی . و صاحب برهان گوید کنایه از خوشدل و نرم دل و خوشحال و خوشخوی و نرم خوی و صاحبدل باشد. (برهان قاطع).
پرنیانیلغتنامه دهخداپرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش . <p class="auth
پرنیانیفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص نسب .) 1 - مانند پرنیان ، دارای پرنیان . 2 - به رنگ پرنیان . 3 - کنایه از: شمشیر.
پرنیان برلغتنامه دهخداپرنیان بر. [ پ َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بری نرم و لطیف دارد : پری خواندم او را وز آنروی خواندم که روی پری داشت آن پرنیان بر. فرخی .ز ساقیان پریروی پرنیان بر گیرمیئی چنانکه چو جان در بدن بود، در دَن .<p class=
پرنیانخویلغتنامه دهخداپرنیانخوی . [ پ َ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نرم خوی . و صاحب برهان گوید کنایه از خوشدل و نرم دل و خوشحال و خوشخوی و نرم خوی و صاحبدل باشد. (برهان قاطع).
پرنیانیلغتنامه دهخداپرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش . <p class="auth
دارپرنیانلغتنامه دهخدادارپرنیان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم راگویند و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ) : بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرندخاکی کز آن نروید جز دارپرنیان .مسعودسعد.
دال پرنیانلغتنامه دهخدادال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
دارپرنیانفرهنگ فارسی عمیدچوب بقم که از آن رنگ سرخ میگیرند و برای رنگ کردن پشم و ابریشم و پارچههای ابریشمی به کار میرود؛ دارنهال: ◻︎ در هر تنی پراکند آن پرنیانپرند / خاکی کز او نروید جز دارپرنیان (مسعودسعد: ۳۰۹).