پرنیانیلغتنامه دهخداپرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش . <p class="auth
پرنیانیفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص نسب .) 1 - مانند پرنیان ، دارای پرنیان . 2 - به رنگ پرنیان . 3 - کنایه از: شمشیر.
رنانیلغتنامه دهخدارنانی . [ رُ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن هالة. منسوب به رنان اصفهان است . وی از قرّاء فاضل بود و قرآن را بر ابوعلی حداد و ابوالعز واسطی بخواند. احادیث فراوانی از غانم بن ابی نصر البرجی و حافظ اسماعیل بن محمدبن فضل استماع کرد و به سال 535
رنانیلغتنامه دهخدارنانی . [ رُ ] (اِخ ) ابونصر اسماعیل بن محمدبن احمدبن ابی الحسن الصوفی الاصفهانی . منسوب به رنان اصفهان است .وی برای سماع حدیث مسافرتها کرد و در اصفهان از ابوالعلاء محمدبن عبدالجبار الفرسانی و دیگران حدیث شنیدو به سال 531 هَ . ق . درگذشت . (ا
گرنینگلغتنامه دهخداگرنینگ . [ گ ِ رُ ] (اِخ ) در زبان هلندی بنام گرونینگن ، شهری است در هلند حاکم نشین ایالت و دارای 140500 تن جمعیت است . در آنجا منسوجات ، مصنوعات ، لبنیات و قندسازی و تنباکو وجود دارد.
رنانلغتنامه دهخدارنان . [ رُ ] (اِخ ) ارنست . از علما و خاورشناسان و نویسندگان و مورخان معروف فرانسه بوده است . وی به سال 1823م . در قصبه ٔ ترگیه متولدشد و به سال 1892 م . درگذشت . در اوان شباب به فراگرفتن علوم دینی رغبتی نشا
زرین درفشلغتنامه دهخدازرین درفش . [ زَرْ ری دَ / دِ رَ ] (اِمرکب ) درفشی ساخته از زر. علَمی از طلا : ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش . نظامی .ز بس پرنیانهای زرین درفش هوا گشته گلگون
یفرهنگ فارسی معین(پس .) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. 1 - مطلق نسبت ، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی ،اصفهانی ، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی ، پرنیانی ، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی . 2 - سازندگی و فروشندگی را رساند: کبابی ، چلوپ
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زعفران . زعفری . (فرهنگ فارس
کار فرمودنلغتنامه دهخداکار فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به عمل آوردن و درج نمودن . (غیاث ). استعمال کردن . به کار بردن : یاران حسین [ بن ] علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).نخست آهنگر
ارغوانیلغتنامه دهخداارغوانی . [ اَ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به ارغوان . || گل سرخ . (آنندراج ). || برنگ ارغوان . سرخ . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ).ارجوانی . فرفیری . فرفوری . فرفوریه . رنگی سرخ که به بنفشی زند. سرخی که بسیاهی زند. آتشگون . سرخ روشن . احمر ذریحی . سرخ ارغوانی . (منتهی الأرب ). ا