پروردلغتنامه دهخداپرورد. [ پ َرْ وَ ] (ن مف مرخم ) پرورده . و آن به صورت مزید مؤخری به بعض کلمات ملحق شود: الم پرورد. خانه پرورد، خُم پرورد، دست پرورد، سایه پرورد، غم پرورد، مهرپرورد، نازپرورد، نعمت پرورد، مرغ پرورد، انس پرورد و غیرها : از این مرغ پرورد و زآن دیوزا
روپرتلغتنامه دهخداروپرت . [ پ ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در امریکای شمالی در ناحیه ٔ دومینیون . طول آن متجاوز از 500 هزار گز است و از شرق بسوی غرب جریان دارد.
روپرتلغتنامه دهخداروپرت . [ پ ِ ] (اِخ ) (سنت ...) از قدیسان مذهب کاتولیک بود، از700 تا 712 م . در ناحیه ٔ باویر به نشر دین مسیح پرداخت و در نزد مردم باویر بسیار مقدس و معزز بود. وی در سالزبورگ وفات یافت .
گروگردلغتنامه دهخداگروگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری بود واقع درساحل جیحون : بتندی براه اندر آورد روی بسوی گروگرد شد جنگجوی . فردوسی .سپهبد چو لشکر برو گرد شداز آتش براه گروگرد شد. فردوسی .گروگرد ب
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پروردگیلغتنامه دهخداپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص ) به بعض کلمات ملحق شود و افاده ٔ معنی اسمی کند: نمک پروردگی . نازپروردگی . سایه پروردگی .
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
پروردگانلغتنامه دهخداپروردگان . [ پ َرْ وَ دَ/ دِ ] (اِ) پرورش یافتگان . تربیت شدگان : جهانا چه خواهی ز پروردگان چه پروردگان داغ دل بردگان . فردوسی .همه دخت پروردگانش بنازبرین گونه بردند پیشش نماز.
رگگوشتچنگار کبدhepatic angiosarcoma, Kupffer cell sarcomaواژههای مصوب فرهنگستانتودینۀ بدخیم کبد که در آن یاختههای مرده و کمپرورد فراوان است
ددهفرهنگ فارسی عمید=دد: ◻︎ که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورْد خواهد تو را (نظامی۵: ۷۷۸).
روغن ماندپروردstand oilواژههای مصوب فرهنگستانروغن خشکشوندهای که، بر خلاف روغن دَمپرورد، با گرمادهی در محیطی ساکن و بدون دَمش بسپار میشود
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پروردگیلغتنامه دهخداپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص ) به بعض کلمات ملحق شود و افاده ٔ معنی اسمی کند: نمک پروردگی . نازپروردگی . سایه پروردگی .
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
پروردگانلغتنامه دهخداپروردگان . [ پ َرْ وَ دَ/ دِ ] (اِ) پرورش یافتگان . تربیت شدگان : جهانا چه خواهی ز پروردگان چه پروردگان داغ دل بردگان . فردوسی .همه دخت پروردگانش بنازبرین گونه بردند پیشش نماز.
دست پروردلغتنامه دهخدادست پرورد. [ دَ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) دست پرورده . دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مُرَبّی ̍ : مسوز از پی دست پرورد خویش بنه دست بر سوزش درد خویش . نظامی .خاصه خوبی و آشنانظری <b
پیه پروردلغتنامه دهخداپیه پرورد. [ پی پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) که با پیه و شحم پرورده باشند : وزآن دنبه که آمد پیه پروردچه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.نظامی .
خانه پروردلغتنامه دهخداخانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. (ناظم الاطباء). آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده . (آنندراج ) : گفتمش بگذر زمانی گفت معذورم بدارخانه پروردی چه تاب آرد غم چن
خردپروردلغتنامه دهخداخردپرورد. [ خ ِ رَ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) کسی که عقل و دانش مربی وی باشد : گر پدر دعوی خدایی کردمن خدادوستم خردپرورد. نظامی . || آن مفهوم یا آن چیز که خرد و عقل آدمی آنرا پرورده باشد :
چین پروردلغتنامه دهخداچین پرورد. [ پ َ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده ٔ سرزمین چین که در چین پرورش یافته باشد : شاه از آن تنگ چشم چین پروردخواست کز خاطرش فشاند گرد.نظامی .