پرویزنلغتنامه دهخداپرویزن . [ پ َرْ زَ ] (اِ) آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن ). پروزن . آردبیز. ماشو. ماشوب . گرمه بیز.گرمه ویز. تنگ بیز. غِربال . اَلک . پالونه . پالوانه . ترشی پالا. مسحَل . مُنخُل . سماق پالا. هلهال : گه هم
پرویزنفرهنگ فارسی عمید= غربال: ◻︎ به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته (سعدی۱: ۷۰)، ◻︎ کرده از گرز و نیزه بر دشمن / استخوان آرد و پوست پرویزن (سنائی: ۲۴۵).
روزنلغتنامه دهخداروزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شع
پروزنلغتنامه دهخداپروزن . [ پ َرْ وَ زَ] (اِ) پرویزن . پرویز. پریزن . پریز. آردبیز. غربال . || هرچیز پرسوراخ و شبکه دار : چرخ پنداری بخواهد بیختن زان همی پوشد لباس پروزن . ناصرخسرو.و رجوع به پرویزن شود.
پروزنفرهنگ فارسی عمید۱. غربال؛ آردبیز.۲. هرچیز مشبک و سوراخسوراخ: ◻︎ چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همیپوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱: ۱۵۹).
چشم پرویزنلغتنامه دهخداچشم پرویزن . [ چ َ / چ ِ م ِ پ َرْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ پرویزن است . (از آنندراج ) : گرد غم را با دل پررخنه ٔ ما الفتی است باشد آری آشنا با چشم پرویزن غبار.کلیم (از
چشم پرویزنلغتنامه دهخداچشم پرویزن . [ چ َ / چ ِ م ِ پ َرْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ پرویزن است . (از آنندراج ) : گرد غم را با دل پررخنه ٔ ما الفتی است باشد آری آشنا با چشم پرویزن غبار.کلیم (از