پرپالغتنامه دهخداپرپا. [ پ َ ] (اِ مرکب ) کبوتر پاموز (؟). (غیاث اللغات ). پرپای . مُسَروَل . مُسَروَله . کبوتری که بر پنجه و بالای آن پر بسیار دارد. کبوتر پرپا، حمامه ٔ مُسَروَله . ورشان . و رجوع به پرپای شود.
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
پرپاشلغتنامه دهخداپرپاش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) طبق چوبین که بدان حبوب را برای گرفتن فضول پاش دهند : وقتی حضرت خاقان [ فتحعلیشاه ] به حسین قلیخان ... فرمودند... شنیده ام در عروسی مادر من از اشخاصی بوده ای که خوانچه ٔ شیرینی بر سر داشته از خانه ٔ پدرم بخانه ٔ والده ام می بر
پرپایهلغتنامه دهخداپرپایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانوریست که آنرا هزارپایه میگویند و بعربی شبث خوانند. (برهان ). یعنی هزارپای و معنی ترکیبی بسیارپاست . (رشیدی ). هزارپا . || جانورکی پردست و پا که عوام آنرا خرخدا گویند. (برهان ). پُرپا.
هدبهفرهنگ فارسی عمیدحشرهای خاکستریرنگ با پاهای بسیارریز که در جاهای نمناک پیدا میشود؛ پُرپا؛ خرخاکی.
مسرولةلغتنامه دهخدامسرولة. [ م ُ س َرْ وَ ل َ ] (ع ص ) حمامةمسرولة؛ کبوتر که در پایها پر دارد، چون سراویل . (از اقرب الموارد). کبوتر پاپر. (منتهی الارب ). پرپا.
هزارپافرهنگ فارسی عمیدحشرهای دراز و زردرنگ که بدنش از حلقههای بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیستودو جفت پا دارد. در جلو سرش نیز یکجفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار میکند، درازیش تا ده سانتیمتر میرسد؛ سدپا؛ سدپایه؛ پرپا؛ پرپایه؛ گوشخزک.
هدبهلغتنامه دهخداهدبه . [ هََ ب َ] (اِ) جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است . (برهان ). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی ، خاکستری رنگ ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمارقبان . عیرقب
پرپاشلغتنامه دهخداپرپاش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) طبق چوبین که بدان حبوب را برای گرفتن فضول پاش دهند : وقتی حضرت خاقان [ فتحعلیشاه ] به حسین قلیخان ... فرمودند... شنیده ام در عروسی مادر من از اشخاصی بوده ای که خوانچه ٔ شیرینی بر سر داشته از خانه ٔ پدرم بخانه ٔ والده ام می بر
پرپایهلغتنامه دهخداپرپایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانوریست که آنرا هزارپایه میگویند و بعربی شبث خوانند. (برهان ). یعنی هزارپای و معنی ترکیبی بسیارپاست . (رشیدی ). هزارپا . || جانورکی پردست و پا که عوام آنرا خرخدا گویند. (برهان ). پُرپا.