پرپرلغتنامه دهخداپرپر. [ پ ُ پ َ ] (ص مرکب ) (گل ...) مضاعف (در گل ). صدبرگ . پربرگ . عبهر پرپر؛ عبهر مضاعف . || پوشیده از پر : زمین کوه تا کوه پرپر بودز فرش همه دشت پرفر بود.فردوسی .
پرپرلغتنامه دهخداپرپر. [ پ ِ پ ِ ] (اِ صوت ) پِر و پِر.در تداول کودکان ، آواز پریدن گنجشک و جز آن . آواز پرش مرغ . آواز پرزدن مرغان . رجوع به پِر و پِر شود.- پرپر کردن ؛ برآمدن آواز پرش مرغ (در تداول اطفال ).
پرپرفرهنگ فارسی عمیدصدای پر زدن پرنده.⟨ پرپر زدن:۱. (مصدر لازم) بالوپر زدن پرنده.۲. [مجاز] جان دادن و مردن.⟨ پرپر کردن: (مصدر متعدی) از هم کندن و ریزریز کردن برگهای گل.
پریر پریرلغتنامه دهخداپریر پریر. [ پ َ ری رِ پ َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) روز پیش از پریر. (فرهنگ شعوری ).
چرچرلغتنامه دهخداچرچر. [ چ َ چ َ ] (اِ) ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن .- چرچر کسی را براه انداختن
چرچرلغتنامه دهخداچرچر. [ چ ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است . جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات
چرگرلغتنامه دهخداچرگر. [ چ َ گ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسه ٔ قزوین به زنجان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 1500
چرگرلغتنامه دهخداچرگر. [ چ َ گ َ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی ). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان ) . مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «سروری کاشانی بمعنی مغنی ، یعنی مطرب نوشته است ... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است
پرپروشانلغتنامه دهخداپرپروشان . [ پ َ پ َ] (ص ) اصل این کلمه را که بچندین صورت در لغت نامه هاآورده اند معمولاً برروشنان حدس میزده اند ولی بر مسکوکی که در صدر اسلام (673-692 م .) در ضرابخانه های ایران با خط پهلوی زده شده است عنوان
پرپرهلغتنامه دهخداپرپره . [ پ َ پ َ رَ / رِ / پ ِ پ ِ رَ / رِ ] (اِ) پاره . پول . تنک ریزه . فلوس . فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه . (برهان ). پشیز. (رشیدی ) (جهانگیری ). و بعضی بمعنی دینار گفت
پرپریلغتنامه دهخداپرپری . [ پ ِ پ ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت باریک و تنک و نازک (جامه و نان وجز آن ) آنگاه که عیب باشد. یک عبای پِرپِری (در زمستان آنگاه که جامه ٔ سطبر ضرور است ). یک تکه نان پرپری (قطعه ای از نان سخت نازک و تنک که سیری نیاورد).
پرناکواژهنامه آزادپِرناک، جوان بالغ و برومند ، نوزاد پرنده آماده پرواز ، دور افتاده و مهجور پُرپَر. کرکس پُرپَر
پرپروشانلغتنامه دهخداپرپروشان . [ پ َ پ َ] (ص ) اصل این کلمه را که بچندین صورت در لغت نامه هاآورده اند معمولاً برروشنان حدس میزده اند ولی بر مسکوکی که در صدر اسلام (673-692 م .) در ضرابخانه های ایران با خط پهلوی زده شده است عنوان
پرپر زدنلغتنامه دهخداپرپر زدن . [ پ َپ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، مردن ِ جوان بی سابقه ٔ بیماری یا با بیماری کوتاه . پر و بال زدن .
پرپر زدهلغتنامه دهخداپرپر زده . [ پ َ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پرپرزدن ، نفرینی که زنان کودکان را کنند. ورپریده .
پرپر کردنلغتنامه دهخداپرپر کردن . [ پ َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن گلبرگها. پرپر کردن گل ؛ همه ٔ برگهای گلی رااز هم بریده فروریختن . کندن و پراکندن برگهای گل .
پرپرهلغتنامه دهخداپرپره . [ پ َ پ َ رَ / رِ / پ ِ پ ِ رَ / رِ ] (اِ) پاره . پول . تنک ریزه . فلوس . فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه . (برهان ). پشیز. (رشیدی ) (جهانگیری ). و بعضی بمعنی دینار گفت