پرپرهلغتنامه دهخداپرپره . [ پ َ پ َ رَ / رِ / پ ِ پ ِ رَ / رِ ] (اِ) پاره . پول . تنک ریزه . فلوس . فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه . (برهان ). پشیز. (رشیدی ) (جهانگیری ). و بعضی بمعنی دینار گفت
پرگرهلغتنامه دهخداپرگره . [ پ ُ گ ِ رِه ْ ] (ص مرکب ) پرعُقَد. پرشکنج . پرچین : سیاوش ز گفت گروی زره بُرو پر ز چین کرد و رخ پرگره .فردوسی .
پیرگاریلغتنامه دهخداپیرگاری . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گندزلوی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. واقع در 10هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 1هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ دزفول به شوشتر. دارای 35 تن سکنه
درست گشتنلغتنامه دهخدادرست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن .
دغللغتنامه دهخدادغل . [ دَ غ َ ] (اِ) مکر و حیله . (برهان ) (غیاث ). حیله و ناراستی ، و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل ... هیچ باقی نخواهند گذاشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599