پرچفرهنگ فارسی عمیدمیخ یا میلۀ فلزی باریک که تیزی سر آن را کوبیده و پهن کرده باشند.⟨ پرچ کردن: (مصدر متعدی) کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد؛ پرچیدن.
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
پرچانگیلغتنامه دهخداپرچانگی . [ پ ُ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) پرگوئی . حالت و چگونگی پرچانه .- پرچانگی کردن ؛ بسیار گفتن . زنخ زدن .
پرچانهلغتنامه دهخداپرچانه . [پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرگوی . پررودَه . پُرگو. پرنَفَس . روده دراز. مکثار. پرسخن . بسیارگوی . بسیارسخن .
پرچکلغتنامه دهخداپرچک . [ پ َ چ َ ] (اِ) قطعه . تکه . پرچه . قالب (در پنیر). پنیر پرچک ؛ قسمی پنیر پُرروغن .
احکامدیکشنری عربی به فارسیمحکم کردن , ثابت کردن , پرچ کردن , قاطع ساختن , گروه , پرچ بودن (مثل سرميخ)
پرچ کردنلغتنامه دهخداپرچ کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرچیدن .پهن کردن سر میخی که در جای کوفته باشند تا برآوردن نتوانند یا برگرداندن نوک میخی که به جای کوفته باشند استحکام را. رجوع به پرچین کردن ذیل پرچین شود.
پرچانگیلغتنامه دهخداپرچانگی . [ پ ُ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) پرگوئی . حالت و چگونگی پرچانه .- پرچانگی کردن ؛ بسیار گفتن . زنخ زدن .
پرچانهلغتنامه دهخداپرچانه . [پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرگوی . پررودَه . پُرگو. پرنَفَس . روده دراز. مکثار. پرسخن . بسیارگوی . بسیارسخن .
پرچکلغتنامه دهخداپرچک . [ پ َ چ َ ] (اِ) قطعه . تکه . پرچه . قالب (در پنیر). پنیر پرچک ؛ قسمی پنیر پُرروغن .
چین پرچلغتنامه دهخداچین پرچ . [ پ َ ] (اخ ) نام دهی از ده های هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 165). رجوع به چینی پارچ شود.
سرپرچلغتنامه دهخداسرپرچ . [ س َ پ َ ] (اِخ ) دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 179 تن سکنه است . آب از قنات ، محصول غلات ، پنبه ، میوه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مواد مصرفی: پرچفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی میخ پرچ، متهخزینه، مشته، مشتک، مشتو، مشتواره، ورق، سنگ، سنباته، الماسه، یراق، یراقآلات، آهنآلات، اتصالات، اسبابآلات